Lesson Six, later I married the teacher's eyes | |
|
گولمان زدیم
دوردستها هم عشقهایی بود که نابود میشد؛ و قرار گذاشتیم فرار کنیم [با هم] و فرار کردیم [از هم] . |
2:31 PM |
Lesson Five, delayed projection of holidays on surface | |
|
همین دفعهی آخر که سرما خوردم هم همینطور شد؛
[خالی] نشستم ... و نشستم، و نشستم... و یادم رفت که نشستهام. □ □ شهروندان عزیز توجه کنید، شهروندان عزیز توجه کنید، اگر به فکر خودتان نیستید، به فکر گرگها باشید؛ آنها ممکنست از گرسنگی بمیرند. شهروندان عزیز... □ □ گرما در آغوش، سیب در دست، خاطرات [Packed & got dressed] روی طاقچه - در حال خاک نوشیدن، تو ثابتی. بیدار میشوم، نشستهای و من - با اینکه بیدار شدهام - دارم راه میروم. ترسیدهام، شاید. بیدار میشوی و من گرما در آغوش، سیب در دست، خاطراتِ روی طاقچه را، گردگیری میکنم. ثابتی. دلگیری. |
4:02 PM |
Lesson four, on demand, with or without penalty | |
|
من یه مَردم
و میتونم تصمیم بگیرم؛ تصمیم بگیرم که Restart Now یا Restart Later؟ من یه مردم، و اونقدر صبر میکنم تا Later، Now بشه و بعد میمونم که کدوم رو فشار بدم؛ و میخوابم. من یه مردم، و بیدار که میشم میبینم که Restart شده سعی میکنم اونقدر بیزی باشم که نخوام فکر کنم در Now اتفاق افتاده یا در Later. مثل آخرین باری که کشتمت؛ اونقدر بیزی بودم که نفهمیدم در Now بالاخره اتفاق اتفاد، یا در Later. □ خاموشکردنِ پیشازموعدِ چراغ در راستای «فکر کردن کافیست، بیا...» [بعضاً با تعرّق و تسامح] اگر به رسواییِ آندراستیمِیشن بیانجامد، یعنی «اوه پسر، تو هیچوقت مهندس نمیشی...» □ بدرود را از ترانهخواندن؛ ترانه را از زمانه آموختن؛ بدرود را به زمانه [اِ]نگاشتن... تسهیم نمیخواهد! بیدار نشویم، چهکنیم؟ |
11:54 PM |
Lesson three, it's harder to pull than push on friday nights, unlike sundays | |
|
شرط بستن / سرمایهگذاری روی مردهایی که الزاماً بزرگ نیستند
مثل خریدن آپارتمانهای طبقات بالاتر از پنجاه در دبی است؛ کار زنهای باتجربهای مثل شما نیست دوست من، دوستانه عرض میکنم. شرط بستن / سرمایهگذاری روی مردهایی که خیلی بزرگند مثل خریدن آپارتمانهای طبقات زیر ده در دبی است؛ ممکنست روی دستتان بماند، با تورم رشد نکند، قدرت خرید را از شما بگیرد؛ میدانید که... شرط بستن روی شترهای دو (یا بیشتر) کوهان / سرمایهگذاری روی نایتکلابهای همکف (به پایین) معمولاً بهتر جواب میدهد؛ چیزی روی دستتان نمیماند و تا شب همهچیز نقد میشود؛ و میتوانید شب را در هر هتلی که خواستید بخوابید؛ حداقل همین چند شب باقیمانده را؛ (با عرض شرمندگی، موقتاً) نقداً. □ علیکلحالٍ، مردهای بزرگ[تر] نه تنها مَرد بودن رو همچنان دارن، بزرگ هم هستن. (گرچه راه رفتن روی این کوهستان، جز لوکال ماکزیماهای افسوس - که آدم، وقتی روی نوکش مینشیند، حتی اگر جلوش غروب مسحورکننده باشد، باز عقب را نگاه میکند - هیچ ندارد) . مردهای بزرگ[تر] اما قویترند و باتجربهتر و کمتر سؤال میکنند [چون نکات مبهم را قبلاً یکی زحمت جواب دادنشان را کشیده؛ ولو/فوقش غلط] و میدانند بعضی کارها برای نکردنست [مخصوصاً از یک جایی، یک ساعتی، به بعد] و بیشتر سر تکان میدهند [ولو/حتی غلط] و بعضاً ارزانترند... و خوبهم فروش میروند [ولو/حتی ناخواسته] . □ □ میترسم با اینحال دارد دیر میشود باز بین تو و ...، تو را انتخاب میکنم با اینکه میدانم، روزی همین حق انتخاب را هم نخواهم داشت. آنوقتست که روی تخت دراز میکشم و غلت میزنم و سعی میکنم آنقدر شیریاخط کنم که «مشترک موردنظر، تمام شد» بیاید و بعد به بخت بدم لعنت بفرسته و یادداشتش کنم (تا سر پل صراط به عنوان دیسکلایمر نشانش بدهم) و پا شوم بروم سر «...». □ خوب که نگاه کنی، میبینی [جای] هیچ میخی در هیچکجای آسمانِ جمعهها - این روزهای مصلوب - دیده نمیشود... ماه، شاید. و این هراس، تا تخت با ما ادامه دارد؛ مگر آنکه نخِ هویجی - به نامهای مستعار «فردا»، «آخر هفته»، «دو هفتهی دیگر»، «یک ماه بعد»، «عید»، ... - که جلوی دهانمان گرفتهاند، پاره شود و بیافتد همین نزدیک -- دیروز. مگر آنکه امشب، چراغها را [خیلی] خاموش کنیم؛ از اوّل، از جمعه. |
11:56 PM |
Inline Outline of Lesson two | |
|
زن میخواست کودکِ درونِ مرد
هم مرد باشد. |
2:23 AM |
Lesson zero, Teacher cometh late - Master leaveth early | |
|
به حماقتهایمان میخندند؛
توگویی وقتی لپهای سفید و دماغهای قرمزشان را پاک میکردهاند، عقلشان برمیگشته سر جایش... به حماقتهایمان میخندند؛ متنفرم. به حماقتهایمان میخندیدند؛ حماقتهایی که [گویا] تمام شد[ه]، خاطره شد. احمقانهست اگر بترسم خندههایـشان تمام شود، خاطره شود. □ □ دیر نمیشود؛ اما جاهای پایش (رد پاهایش)، روی ماسهها، گم میشود - لای بقیه - اگر دیر بجنبیم. † غذا حاضر شده و چند ساعتی میشود که درگیرم و سوتهای مایکروویو صرفاً به مثابه قطاریست که تنها یک بلیطش فروخته شده؛ بهخودم که میآیم، دارم میلرزم و این یعنی دیر شده... و بعضی قطارها خالی از مسافر میروند گاهی، به بهانهی مسافرهایی که آنطرف منتظرند ... و شاید [بیشتر] میلرزند . † دارد دیر میشود و ما مثل ببرهای احمق SOP مینویسیم فارغ از آنکه در Resumeی آهوهایی که با یک نگاه ماهیچههای ببرهای درنده را سست میکنند، تنها نام و نامخانوادگی نوشته میشوند - و گاهی، از سر تسخیر / تکذیب / تأکید / تحقیر، نام پدر - . □ □ «Never Deep» این شعار آبهای روانی بود که هیچوقت نمیخواستند در قناتها سالها بخوابند و دلو چاه را - چون موعودی به رستگاری - بطلبند . . . تا به دریا ریختند و با عشقبازی دلفینها پایین و پایینتر رفتند... □ خوابم داشت میگرفت، وقتی داشت وحی میشد و من به کیوردهایی بسنده کردم. و تو، صبح، قاطی بقیه روزنامهها و دستمالکاغذیهای مچاله شده ریختیشان دور و دیگر هرگز وحی نشد. □ □ بوی بد دهان؛ بوی بد زیربغل تابستانی، وقتی آب هم قطع است؛ بوی بد آشغالهای سطل زباله، وقتی توهّم میزنم که تنها نیستم؛ بوی بد روغن حیوانی همسایه، وقتی زن همسایه میخواهد با کدبانوگری مرد همسایه را از دست ندهد؛ بوی بد گُلهای خشک بالای کمد؛ بوی بد زمان ... |
9:44 PM |
Lesson one, First continuant break | |
|
دیر نیایی بانو،
همین امشب مانده همین یک دست؛ همین یک پک؛ همین یک چشم... دیر نیایی بانو، صبح شود همه بیدار میشوند و بعد نه منی مانده؛ نه تویی... گوسالهای شاید سر بریده شود. دیر نیایی بانو، خوابمان میگیرد؛ رو به در - سفارش دادهایم در به قبله باز شود - - و صلیب، این طرف در باشد - - و زنگوله را شب ها روی سایلنت میگذاریم - - و تو کلید را نبردهای سهواً - پای پنجره، خوابمان میگیرد. دیر اگر بیایی، بیدار نمیشویم؛ بیدار هم که بشویم، همه بیدار میشوند. میفهمند تو آمدهای؟ مگر سرخی را از انگشتانم ببینند، و گرمی را از دستان تو. □ و سرد است؛ چلهی بهار چیزی کمتر از چلهی تابستان ندارد اگر دیربیایی تا چلهی زمستان منتظر میمانم؛ همین امشب، تا صبح. □ دیر نیایی بانو پیر میشویم پیر شویم و بیایی، دیگر دیر شده نمیشناسیمان خون گوساله خشک شده صلیب زنگ زده، رنگ قبله از یادمان رفته. دیر نیایی بانو، همین امشب ایستگاهها منتظرند همین امشب من دو بلیط خریدهام همین امشب ناقوس دو زنگ نواخت همین امشب دو زمستان گذشت دو عابر رد شد گربه بهدنبال دو موش دوید و من در ایستگاه خوابم برد از خواب پریدم - دیر یا زود - آمدهای؟ آمدهای و رفتهای؟ نیامدهای؟ رفتهای فقط؟ آمدهای و نرفتهای؟ کجایی پس؟ صدا میآید بانو، از وقتی آمدهای دیگر دیر نمیشود؛ هرگز. تا صبح. |
2:57 AM |
Slakeware | |
|
حدس میزدم آخر اردیبهشت، ۳۱ اردیبهشت باشه
اما نه به این شدّت. |
12:19 AM |
. . . no vertical rock on me -- a flashback to PhysLab-II reports | |
|
احمقهایی که خیلی زود سعی میکنند در کنار دانشجو بودن، زندگی هم بکنند
. . . |
5:18 PM |
Semiconservative unstructured reminiscence, with cream and sugar | |
|
دهان جادوگر باز است
و من قرارست امشب کنارش بخوابم و حبابهای سبزی که نیمههای شب از دهانش بیرون میآید را نگاه کنم. † دهان جادوگر باز است اما او به خواب نمیرود و من فقط میترسم. □ صدای بردههای جادوگر که خودشان را به میلههای درِ داخلی سیاهچال میکوبند تا این بالا مییاد . من به چشم جادوگر نگاه میکنم جادوگر به چشم من . . . چشم امید همهی برده ها به من است چشم امید من به چشم جادوگر چشم جادوگر به چشم من . . . تا اینکه من پلک میزنم جادوگر میخندد بردهها نعره میکشند. † میدانم اگر روزی بیاندازدم در سیاهچال، اوّلین جاییام را که بردهها در میآورند چشمهایم است. میدانم. □ میخوابم و خواب میبینم جادوگر - وقتی خوابم - آرام آرام مرا تا نزدیک میلههای سیاهچال روی زمین میکشد و من میلههای زنگ زدهی سیاهچال را محکم میگیرم و جادوگر میخندد و حبابهای سبز رنگی که از دهانش - موقع خندیدن - بیرون میآید روی هوا معلّق میماند. بیدار میشوم دهان جادوگر بسته است و دستهای من سیاه. † بیدار میشوم جادوگر خواب است و من بین قساوت قلب جادوگر و سرنوشت بردهها، میلولم جادوگر آرامست ولی، آنقدر که فارغ از قلبش میشود حبابهای سبز را بوسید. میخوابم و آرزو میکنم جادوگر وقتی من خوابم بیدار نشود. |
3:31 PM |
Also nee as death in eyes, near soon, near future | |
|
قرار بود با جانی تمام شهر رو پیاده بگردیم؛
قرار بود با جانی خیلی حرفها بزنیم؛ قرار بود با جانی [یه بار دیگه] بریم سینما، بریم گردش، بریم قایقرانی؛ قرار بود جانی بهم خارجی حرف زدن رو یاد بده و برام کلّی سیدی بیاره؛ قرار بود یه بار هم با جانی حسّابی برقصیم؛ حتی این اواخر قرار بود یه ریئلاستِیتِ «Johnny and Eye» تو بِوِرلی هیلز بزنیم و کلّی بخندیم! ... که زد و جانی [هم] [خندهاش گرفت و] رفت. خداحافظ جانیِ کوچولوی خوثگل لاغر... |
12:16 PM |