† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
To adapt with adopting the abortions [true aXXo]



... یا
یکی که بیش‌تر از من دوست‌ت داشته،
و بیش‌تر از من تو به‌دردش بخوری،
و بیش‌تر از من مواظب‌ت باشه؛
...

من؟! اوه، نه. من بیزی‌ام، ریلایِبِل هم که نیستم قربون شکل ماه‌‍ت.
Happiness of the mutiliated doll in the mirror



- «به نظر من هم عالیه! دیگه نمی‌خواد نصفه‌شب بریم داروخونه.»
\'



وقتی من و تو،
وقتی با هم هستیم، با هم نمی‌خندیم
یعنی
حداکثر یکی از ما اسپشیال است.

امشب هم لب پنجره می‌نشینم؛
تو باز یا با رفقای سرمست‌‍ت می‌آیی و همه تو را اسپشیال صدا می‌کنند،
یا خسته می‌آیی و من کریپ می‌شوم.



هیچ‌وقت آرزو نکردم اسپشیال باشم،
یا حداقل یادم نمی‌آید.

اما یادم می‌ماند
تمام شب‌هایی را که آرزو کرده‌ام کاش تو
اسپشیال نبودی،
یا حداقل به این سادگی گول خنده‌ها و تشویق‌های‌‍شان را نمی‌خوردی.

هاهاهاها!
Singing lullaby for the Mare in every very quick Night



آخرش این زنیکه پوست از مغز ِ مخ ِ ما می‌کّنه با اون «جسی»‌‍ش که به‌قول خودش find and replace کرده
و آدم نمی‌دونه
این هم از اون دروغ‌های ظریف زنانه‌ست،
یا از صداقت‌های پاک زنانه.
یا اصلاً یه حس عام زنانه‌ست که فقط یه سری خاصی از زن‌ها دارن،
یا یه حس خاص زنانه که هر زنی یک یا چند بار پیش از رسیدن به مقصد ازش بهره می‌بره.



بعد سین می‌یاد می‌شینه می‌گه آدم باید یه شوهر پولدار داشته باشه تا بتونه باخیال راحت عاشق هر کی دلش خواست بشه!

□ □

جِسی یا هر ننه‌قمر دیگه‌ای،
من فکر نکنم بزرگ شده باشم اون‌قدرا هم،
اما خودمونیم دیگه رمق‌‍ی برای رکورد زدن هم نیست.

-- قشنگه، گوش می‌کنم؛ کانتر هم هر کی می‌ندازه، نوش جون‌‍ش.

امروز سوم اسفند بود که بود؛ مهم این بود که من اواخر اردی‌بهشت‌م و پیش‌بینی می‌کنم تا قبل از عید حداقل یک بار دیگه آبان بشه.

□ □

تو اگه یهو گذاشتی رفتی، گناه فیلم‌هایی که قرار بود با هم ببینیم چیه؟!
خودم دو بار نگاه‌شون می‌کنم تا غصه‌ی تنهایی داغ‌شون نکنه.

یه بار جیغ می‌زنم و با هیجان نگاه می‌کنم؛
یه بار هم با بی‌میلی تمام به تخمه‌هام فکر می‌کنم.

آخرش اما،
تختِ یه‌نفره، یه نفره‌ست.
شِت.

□ □

گلوم که خشک می‌شه و صدام در نمی‌یاد،
مشت‌هام رو گره می‌کنم و می‌گم «یـِس!». مطمئن‌م یونایتد این فصل قهرمان می‌شه و من می‌تونم چهار فصل دیگه به تو فکر نکنم.
به همین سادگی.

گلوم که خشک می‌شه و صدام در نمی‌یاد و این پسره ضربه آخر رو می‌زنه بیرون،
یاد تو می‌افتم؛
اما هر سری تا می‌یام دست‌م رو تا آرنج بکنم تو گندِ خاطراتِ گذشته که زیر ناخن‌م یه کم از پوست چروک و خشکیده‌ات جمع بشه،
داور یه پنالتی می‌گیره!

□ □

به مترسک مرخصی دادم. از تیپ این مرخصی‌هایی که وان نایت یا وان ویک یا پرمننت بودن‌ش رو می‌ذاری جلوش و می‌گی «لطفاً آخری رو تیک بزن، پاک‌کن ندارم.»

رفته شمال شاید. این‌جا می‌موند می‌پوسید آخه.
رفته یه جایی که اگه پوسید، با پوسیدن‌ش حال کنه.

این‌جا می‌موند یا باید مثل من روزی سه بار به این برج میلاد زل می‌زد
یا باید هر روز صبح به آخر کوه‌های یادگار شمال فکر می‌کرد؛
که چه کارهایی رو گذاشته واسه نکردن و نکردن و نکردن
و چه کارهایی کردن‌ش و کردن‌ش و کردن‌ش.


رفته یه جایی که کسی ازش برای پوسیدن توجیه نخواد.
و اگه زد و نپوسید،
لااقل بزنه به دریا،
به آتیش.
Output Format Error



ساکت‌‍م،
می‌دانی که؛
یادت هست؟!
HowTo swim in divergent lanes simultaneously



دلم می‌خواست یه دونه از این وبلاگ‌های تک‌ستونه تو blogspot داشتم
سفید با متن سیاه،
که کامنت هم می‌گرفت
بعد هر چی دلم می‌خواست توش می‌نوشتم!
فانتزی‌ترش اگه بخوام بکنم،
دختر هم بودم
و اگه از اوّل تا آخر پست‌هام رو هم می‌خوندی، نمی‌تونستی بفهمی من چه‌جوری می‌تونم هفته‌ای دوبار دفلوره بشم و این‌قدر فانتزی بخندم.


اما نگرفت.
"Ctrl" is the safest key to break screen-saver



Eye: okay take care, have fun, be fine, bye bye

Ice Tea



global warming یعنی توئی که
هر جا می‌روی همه‌ی آدم‌های مذکرِ global را گرم می‌کنی
و من ِ local لب‌خند می‌زنم.
I did it without any HowTo this time.



فکر می‌کردم
اگر اینترنت لعنتی و موبایل و PC [و حتی پنجره] اختراع نشده بود،
آن‌وقت هرگز چهار صبح به‌‍ت خیانت نمی‌کردم.

و نکردم.

و صبح تو رفته بودی.



F[ant]outNote



یهو خدا گفت: «دلم گرفته»
پیامبر پرسید: «بنویسم 'دلم' یا 'دل‌مان'؟»
خدا گفت: «برای خودت گفتم. چیزی ننویس»
Ad[d]phobia



دیشب که باز دور هم جمع بودیم،
TV از این آگهی‌های باکلاس‌‍ش را گذاشت؛
اسکارلت را که نشان داد، «ب» (که تازه یکی خریده بود) شروع کرد به توضیح داد راجع به‌‍ش!
HTC Pro را که نشان داد، یاد تو افتادم.
Cybershot هم «ف» را به حرف آورد که چه‌قدر از مال خودش راضی‌ست.

همیشه می‌ترسم از روزی که
تو را نشان بدهند،
و بعد از تمام شدن‌، همه به لب‌های من نگاه کنند.
I told the salesman: "emm... but, she might not like it!". He smiled. I got - it wasn't only me. I smiled.



لعنت تو - که بی‌هوا فرار می‌کنی.

لعنت بر تیم - که گذاشت این همه فا*شه‌ی ول‌گرد توی این تور عنکبوتی راحت‌تر بلولند و بدون دوش گرفتنِ قبل و بعد، با هر لول و ملولی که خواستند بخوابند.

لعنت بر من - که ساده‌لوحانه دور میز برای سین توضیح می‌دهم که باید بخشید، خوش‌بین بود، دل باخت؛
و همان شب، ۵ صبح، از خواب می‌پرم و
همه‌ی نفرین‌هایی که نداده‌ام یادم می‌آید.

می‌دانی، خودم به‌ت گفتم (از قول فلانی) که «انسان چیزهایی است که برای نگفتن دارد»
اما وقتی پُر می‌شوی
باید سیفون بکشی.
(این را گذاشتم خودت بفهمی)



به سنّی رسیده‌ام که بدن‌‍م درد می‌گیرد.
نگاهی به ادورتایزهای کنار ایمیل‌هایم می‌اندازم
یک آگهی از هپی‌هون هست - نظرم را جلب می‌کند.

توی وان حمام دراز می‌کشم. گرم می‌شوم.
درپوش لاستیکی کف وان را می‌کشم؛ یکی آن پایین داد می‌زند
انگار.
یکی آن پایین من را وسوسه‌انگیز فرا می‌خواند،
و من را
(بالاخره!)
می‌کِشَد.

همه‌ی آبِ وان می‌رود پایین
از سوراخ،
من نیز
هم.

می‌روم پائین،
تاریک است؛
و من نمی‌دانم دنبال آن‌ـی که مرا خوانده بگردم
یا به فکر پایین‌تر رفتن باشم
یا بازگشتن به بالا
یا اصلاً فکر بکنم یا نکنم؟!

فریاد می‌زنم،
صدا می‌پیچد
«کسی مرا می‌خواند؟»
«کسی مرا می‌خواند؟!»
«کسی مرا می‌خواند!»
خنده‌ام می‌گیرد!
تلاش می‌کنم بالا بیایم، اما شیر آب را کسی آن بالا باز می‌کند و من فرو می‌روم، بیش‌تر.
یادم می‌آید، تو گفتی «انسان باید همیشه جایی برود، که او را بخوانند».
«کسی مرا...»
(فشار آب من را پایین‌تر می‌برد؛
این‌جا نه خودم و نه هیچ‌چیز دیگری‌[ام] آنتن نمی‌دهد)



شاید باید به‌‍ت می‌گفتم؛
که چند روز پیش، صبح که از خواب بی‌دار شدم
- و تو، باز، نبودی، نبودی، نبودی - (و آن‌قدر از رفتن‌ـت گذشته بود که بالش هم سرد بود) -
سرم را توی بالش‌‍ت فرو کردم و
نجوایی مشابه همین، کردم.

کسی جواب نداد آن‌جا؛
خالی‌تر شدم
و بدنم درد گرفت.
59'



There's a hole in the world like a great black pit,
And it's filled with people who are filled with shit,
And the vermin of the world inhabit it,
But not for loooong!
Wooden Draft



تمام‌ش را دادم به تو
و در عوض ِ رفتن‌ام
- چیزی که تو یادت رفت رسیدش را امضا کنی -
قایق پیئر را، با یک پاروی شکسته و یک پاروی نیمه‌شکسته
گرفتم.

مانده بودم به نیش‌خند‌های بی‌گاه پیئر
- که خودش هم می‌دانست خبری نیست و همه‌اش توهّم است! -
بخندم،
یا از پوزخندهای بی‌اختیار تو
- که همه‌ی توهّم‌های من را حقیقت بخشید -
بترسم
که
آن پاروی نیمه‌شکسته کامل شد
و پاروی شکسته را
موج برد.
Too crowd to nake and sit by the mobile phone, CC1



عاشق هفته‌هایی هستم که از دوشنبه شروع می‌شن.
دوشنبه ۱۰ صبح با صدای آلارم موبایل
.
.
.
و دوشنبه عصر هم تموم می‌شن.
دوشنبه ۸ شب با در آوردن کمربند، کیف پول، جوراب، ساعت
و خوابیدن با همون لباس بیرون
زیر همون ۲ تا پتوی همیشگی
با بالش یخ.

هفته‌های من، که بی‌دارم توشون.

لعنت خدا به این سه‌شنبه‌ها.
You : "BRB", Me : "TYT"



جوراب‌هایم
کنار شومینه
سوخت؛
لعنتی.

سولوشِن، همینی بود که
؛ امشب بارید
؛ دی‌شب من را پست‌ترین مردِ تهران کرد
؛ پری‌شب من را به خنده انداخت
؛ هفته‌ی پیش من را ترساند
؛ فردا من را کوتاه‌تر می‌کند
؛ هفته‌ی دیگر تو باز می‌خندی
و به‌طرز کثیفی یادمان می‌رود.

جوراب‌هایم
را
دوست داشتم، لعنتی.

بیش‌تر از تو نه ولی،
- وقتی به آیدا توضیح می‌دهم و یادم می‌افتد قرار بود دیگر برای همیشه بخندم -
لعنتی.


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.