† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
I told the salesman: "emm... but, she might not like it!". He smiled. I got - it wasn't only me. I smiled.



لعنت تو - که بی‌هوا فرار می‌کنی.

لعنت بر تیم - که گذاشت این همه فا*شه‌ی ول‌گرد توی این تور عنکبوتی راحت‌تر بلولند و بدون دوش گرفتنِ قبل و بعد، با هر لول و ملولی که خواستند بخوابند.

لعنت بر من - که ساده‌لوحانه دور میز برای سین توضیح می‌دهم که باید بخشید، خوش‌بین بود، دل باخت؛
و همان شب، ۵ صبح، از خواب می‌پرم و
همه‌ی نفرین‌هایی که نداده‌ام یادم می‌آید.

می‌دانی، خودم به‌ت گفتم (از قول فلانی) که «انسان چیزهایی است که برای نگفتن دارد»
اما وقتی پُر می‌شوی
باید سیفون بکشی.
(این را گذاشتم خودت بفهمی)



به سنّی رسیده‌ام که بدن‌‍م درد می‌گیرد.
نگاهی به ادورتایزهای کنار ایمیل‌هایم می‌اندازم
یک آگهی از هپی‌هون هست - نظرم را جلب می‌کند.

توی وان حمام دراز می‌کشم. گرم می‌شوم.
درپوش لاستیکی کف وان را می‌کشم؛ یکی آن پایین داد می‌زند
انگار.
یکی آن پایین من را وسوسه‌انگیز فرا می‌خواند،
و من را
(بالاخره!)
می‌کِشَد.

همه‌ی آبِ وان می‌رود پایین
از سوراخ،
من نیز
هم.

می‌روم پائین،
تاریک است؛
و من نمی‌دانم دنبال آن‌ـی که مرا خوانده بگردم
یا به فکر پایین‌تر رفتن باشم
یا بازگشتن به بالا
یا اصلاً فکر بکنم یا نکنم؟!

فریاد می‌زنم،
صدا می‌پیچد
«کسی مرا می‌خواند؟»
«کسی مرا می‌خواند؟!»
«کسی مرا می‌خواند!»
خنده‌ام می‌گیرد!
تلاش می‌کنم بالا بیایم، اما شیر آب را کسی آن بالا باز می‌کند و من فرو می‌روم، بیش‌تر.
یادم می‌آید، تو گفتی «انسان باید همیشه جایی برود، که او را بخوانند».
«کسی مرا...»
(فشار آب من را پایین‌تر می‌برد؛
این‌جا نه خودم و نه هیچ‌چیز دیگری‌[ام] آنتن نمی‌دهد)



شاید باید به‌‍ت می‌گفتم؛
که چند روز پیش، صبح که از خواب بی‌دار شدم
- و تو، باز، نبودی، نبودی، نبودی - (و آن‌قدر از رفتن‌ـت گذشته بود که بالش هم سرد بود) -
سرم را توی بالش‌‍ت فرو کردم و
نجوایی مشابه همین، کردم.

کسی جواب نداد آن‌جا؛
خالی‌تر شدم
و بدنم درد گرفت.


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.