Singing lullaby for the Mare in every very quick Night | |
|
آخرش این زنیکه پوست از مغز ِ مخ ِ ما میکّنه با اون «جسی»ش که بهقول خودش find and replace کرده
و آدم نمیدونه این هم از اون دروغهای ظریف زنانهست، یا از صداقتهای پاک زنانه. یا اصلاً یه حس عام زنانهست که فقط یه سری خاصی از زنها دارن، یا یه حس خاص زنانه که هر زنی یک یا چند بار پیش از رسیدن به مقصد ازش بهره میبره. † بعد سین مییاد میشینه میگه آدم باید یه شوهر پولدار داشته باشه تا بتونه باخیال راحت عاشق هر کی دلش خواست بشه! □ □ جِسی یا هر ننهقمر دیگهای، من فکر نکنم بزرگ شده باشم اونقدرا هم، اما خودمونیم دیگه رمقی برای رکورد زدن هم نیست. -- قشنگه، گوش میکنم؛ کانتر هم هر کی میندازه، نوش جونش. امروز سوم اسفند بود که بود؛ مهم این بود که من اواخر اردیبهشتم و پیشبینی میکنم تا قبل از عید حداقل یک بار دیگه آبان بشه. □ □ تو اگه یهو گذاشتی رفتی، گناه فیلمهایی که قرار بود با هم ببینیم چیه؟! خودم دو بار نگاهشون میکنم تا غصهی تنهایی داغشون نکنه. یه بار جیغ میزنم و با هیجان نگاه میکنم؛ یه بار هم با بیمیلی تمام به تخمههام فکر میکنم. آخرش اما، تختِ یهنفره، یه نفرهست. شِت. □ □ گلوم که خشک میشه و صدام در نمییاد، مشتهام رو گره میکنم و میگم «یـِس!». مطمئنم یونایتد این فصل قهرمان میشه و من میتونم چهار فصل دیگه به تو فکر نکنم. به همین سادگی. گلوم که خشک میشه و صدام در نمییاد و این پسره ضربه آخر رو میزنه بیرون، یاد تو میافتم؛ اما هر سری تا مییام دستم رو تا آرنج بکنم تو گندِ خاطراتِ گذشته که زیر ناخنم یه کم از پوست چروک و خشکیدهات جمع بشه، داور یه پنالتی میگیره! □ □ به مترسک مرخصی دادم. از تیپ این مرخصیهایی که وان نایت یا وان ویک یا پرمننت بودنش رو میذاری جلوش و میگی «لطفاً آخری رو تیک بزن، پاککن ندارم.» رفته شمال شاید. اینجا میموند میپوسید آخه. رفته یه جایی که اگه پوسید، با پوسیدنش حال کنه. اینجا میموند یا باید مثل من روزی سه بار به این برج میلاد زل میزد یا باید هر روز صبح به آخر کوههای یادگار شمال فکر میکرد؛ که چه کارهایی رو گذاشته واسه نکردن و نکردن و نکردن و چه کارهایی کردنش و کردنش و کردنش. رفته یه جایی که کسی ازش برای پوسیدن توجیه نخواد. و اگه زد و نپوسید، لااقل بزنه به دریا، به آتیش. |
11:57 PM |