Lesson zero, Teacher cometh late - Master leaveth early | |
|
به حماقتهایمان میخندند؛
توگویی وقتی لپهای سفید و دماغهای قرمزشان را پاک میکردهاند، عقلشان برمیگشته سر جایش... به حماقتهایمان میخندند؛ متنفرم. به حماقتهایمان میخندیدند؛ حماقتهایی که [گویا] تمام شد[ه]، خاطره شد. احمقانهست اگر بترسم خندههایـشان تمام شود، خاطره شود. □ □ دیر نمیشود؛ اما جاهای پایش (رد پاهایش)، روی ماسهها، گم میشود - لای بقیه - اگر دیر بجنبیم. † غذا حاضر شده و چند ساعتی میشود که درگیرم و سوتهای مایکروویو صرفاً به مثابه قطاریست که تنها یک بلیطش فروخته شده؛ بهخودم که میآیم، دارم میلرزم و این یعنی دیر شده... و بعضی قطارها خالی از مسافر میروند گاهی، به بهانهی مسافرهایی که آنطرف منتظرند ... و شاید [بیشتر] میلرزند . † دارد دیر میشود و ما مثل ببرهای احمق SOP مینویسیم فارغ از آنکه در Resumeی آهوهایی که با یک نگاه ماهیچههای ببرهای درنده را سست میکنند، تنها نام و نامخانوادگی نوشته میشوند - و گاهی، از سر تسخیر / تکذیب / تأکید / تحقیر، نام پدر - . □ □ «Never Deep» این شعار آبهای روانی بود که هیچوقت نمیخواستند در قناتها سالها بخوابند و دلو چاه را - چون موعودی به رستگاری - بطلبند . . . تا به دریا ریختند و با عشقبازی دلفینها پایین و پایینتر رفتند... □ خوابم داشت میگرفت، وقتی داشت وحی میشد و من به کیوردهایی بسنده کردم. و تو، صبح، قاطی بقیه روزنامهها و دستمالکاغذیهای مچاله شده ریختیشان دور و دیگر هرگز وحی نشد. □ □ بوی بد دهان؛ بوی بد زیربغل تابستانی، وقتی آب هم قطع است؛ بوی بد آشغالهای سطل زباله، وقتی توهّم میزنم که تنها نیستم؛ بوی بد روغن حیوانی همسایه، وقتی زن همسایه میخواهد با کدبانوگری مرد همسایه را از دست ندهد؛ بوی بد گُلهای خشک بالای کمد؛ بوی بد زمان ... |
9:44 PM |