Semiconservative unstructured reminiscence, with cream and sugar | |
|
دهان جادوگر باز است
و من قرارست امشب کنارش بخوابم و حبابهای سبزی که نیمههای شب از دهانش بیرون میآید را نگاه کنم. † دهان جادوگر باز است اما او به خواب نمیرود و من فقط میترسم. □ صدای بردههای جادوگر که خودشان را به میلههای درِ داخلی سیاهچال میکوبند تا این بالا مییاد . من به چشم جادوگر نگاه میکنم جادوگر به چشم من . . . چشم امید همهی برده ها به من است چشم امید من به چشم جادوگر چشم جادوگر به چشم من . . . تا اینکه من پلک میزنم جادوگر میخندد بردهها نعره میکشند. † میدانم اگر روزی بیاندازدم در سیاهچال، اوّلین جاییام را که بردهها در میآورند چشمهایم است. میدانم. □ میخوابم و خواب میبینم جادوگر - وقتی خوابم - آرام آرام مرا تا نزدیک میلههای سیاهچال روی زمین میکشد و من میلههای زنگ زدهی سیاهچال را محکم میگیرم و جادوگر میخندد و حبابهای سبز رنگی که از دهانش - موقع خندیدن - بیرون میآید روی هوا معلّق میماند. بیدار میشوم دهان جادوگر بسته است و دستهای من سیاه. † بیدار میشوم جادوگر خواب است و من بین قساوت قلب جادوگر و سرنوشت بردهها، میلولم جادوگر آرامست ولی، آنقدر که فارغ از قلبش میشود حبابهای سبز را بوسید. میخوابم و آرزو میکنم جادوگر وقتی من خوابم بیدار نشود. |
3:31 PM |