Souvenirs of the rain, prophecy of shame | |
|
Dead Letter پ.ن. زندگی بدون کامنت چهقدر لذّتبخشه. مخصوصاً وقتی «برای آخرین بار» میتونه در عین حال یک «برای همیشه» هم باشه... |
8:01 PM |
Fragile graces (not catched) | |
|
جزیره (لامصّب) اگر قرار بود قوانینش بر پایهی تمدّن باشند و دور حوضهایش حصار بکشند که اسمش را نمیگذاشتند جزیره. بهش میگفتند شهر، یا چیزی بر همین وزن.
جزیره اصلاً یعنی یک پشتبام، یک کم توی احمق، یک کم من کثیف (که آخر داستان به جای ازدواج، توسط قهرمان به لجن کشیده میشود) و یک پرش جانانه که در اوج زانوها جمع و دستها باز میشوند. شرط میبندم آنقدر احمق هستی که مهربان باشی. آنقدر احمق که فکر کنی من هم مهربانم. آنقدر مهربان که دلت برایم بسوزد و همهی نذوراتت را وقف جزیرهی من و باتلاقهایش کنی. شلپ، شلپ، قهرمان. دور چشمهایت باتلاق میکارم. بعد رویش تاب میبندم و یقهام را تا ته باز میکنم. هر کس زنده ماند، خودش مدیریت جزیره را بهعهده میگیرد. هر کس گریه کرد باتلاقش کور... □ □ □ یه شب با همین قطار توی کانال کولر فرار میکنم. خار خار خار خار. قر قر قر قر. مسافرا سوار شن. ایستگاه اوّله. همه سوار شین. خانما از در پشتی لطفاً... یه شب از تو همین دریچهی توی کانال کولر فرار میکنم. اونقدر دنبال ریل میدوم تا یا قطار از پشت بهم بزنه یا از جلو، یا اینکه خسته بشم و برم ماهیگیری. قطارا همیشه بوق دارن ولی به هیچ دردی نمیخوره. تقصیر آدماست. قلّابای ماهیگیری آخه بوق ندارن که. تازهشم فقط ماهیای احمق توش گیر میکنن. تا حالا کسی دیده یه ماهی با قطار تصادف کنه؟ تا حالا کسی دیده یه ماهی بخواد از تو کانال کولر فرار کنه؟ تا حالا کسی تو عمرش یه ماهی عاقل دیده؟ من خنگ نیستم؛ اما فرار میکنم. نمیخوای بیای نیا. اما وقتی من دارم میدوم هی بوق نزن. همه پیاده شین. ایستگاه آخره. قطار میخواد دور بزنه. خانما از در پشتی لطفاً... □ □ □ همه پیتر شَله صداش میکردیم. حتی بچههای توی خیابون هم وقتی توپشون میافتاد طرفش بهش میگفتن «هی پیتر شَله، شوت کن! شوت کن!» و اون همیشه بهتر از همهی ماها شوت میزد. بعد از هر شوتم لبخند میزد و صلیب میکشید. تو کافه از هر کی میپرسیدی چرا با اینکه پاهاش کاملاً سالم به نظر مییاد، پیتر شَله صداش میکنن، کسی چیزی نمیدونست. البته این صرفاً یه فرضیه بود و همه همونقدر باورش داشتن که موقع گفتن «شَله» خجالت نمیکشیدن. روزی که دیگه نیومد، همه فکر کردیم حتماً برا پاش یه اتّفاقی افتاده. در اتاقشو که باز کردیم، پوتیناش دور گردنش بود و پاهاش با زمین به اندازه یه توپ فوتبال فاصله داشت. سعی کرده بود هرجور شده با صلیبش رو سقف بنویسه «تو هم نمیشنوی، نه؟»... |
7:41 PM |
Muckrake [Dedicated] | |
|
پردهی اوّل:
دخترک از سمت راست وارد میشود. صدای عصایش که با ریتم ناموزونی به زمین میخورد با آهنگ، موزونی خودش را باز مییابد. روی آخرین نیمکت سمت چپ پشت به دخترک پیرمرد ژندهپوشی سیگار میکشد. با برخورد عصای دخترک به پای پیرمرد، ناگهان از جا پریده، سیگارش به سمت وسط سن پرت میشود. دخترک که متوجه حالت غیرعادی محیط شده بیدرنگ بلیط خیسی را رو به پیرمرد میگیرد و از او میپرسد:«بـ.. بـ...ببخشید رو این بلیط نوشته کـ... کدوم اسکله؟» پیرمرد، در حالیکه آرامش خود را باز یافته و با لبخند موهای چسبیده و بور جلوی صورت دخترک رو کنار میزند ، شمره میگوید: «با فردا که بیاد میشه بیست و سه سال که این طرفا بارون نیومده...» پردهی دوم: دخترک از سمت راست وارد میشود. گلهای چسبیده به عصای دخترک صدای ضربههایش را کوبهایتر کرده است. پیرمرد با یک کت جدید روی نیمکت وسط سن دراز کشیده است. دخترک بدون اینکه متوجه حضور پیرمرد شود سعی میکند روی نیمکت بنشیند که با جهش ناگهانی پیرمرد، نقش بر زمین میشود. پیرمرد در حالی که شانهی دخترک را گرفته و سعی میکند او را بلند کند، با پایش آرام عصا را به زیر نیمکت هدایت میکند. دخترک با گیجی خاصی میپرسد: «بـ... ببخشید شما یه اسکله این طرفا پیدا نکردین؟» پیرمرد، در حالی که با سرفههای متوالی صدای سائیده شدن عصا روی زمین را خنثی میکند، به مزارع زرد دوردست اشاره کرده، میگوید: «آره... منم... مثل بقیه... اما...» پردهی سوم: دخترک در حالی که چهار دست و پا روی زمین راه میرود، از سمت راست وارد میشود. دامن گِلیاَش مدام زیر زانوهایش گیر میکند. پیرمرد پشت به صحنه شلوارش را بالا میکشد. دخترک تا انتهای سمت چپ صحنه، چند بار دستش لیز میخورد و روی زمین میافتد. به محض خارج شدن دختر از صحنه، چراغها خاموش میشوند. با شروع صدای باران، چراغها همگام با رعدوبرق روشن میشود. بین هر دو روشنی لحظهای صحنه، تصویرهایی از پیرمرد قابل تشخیص اند: پیرمرد در حالی که زانوانش را در آغوش کشیده و سیگارش را روی عصا خاموش میکند. پیرمرد در حالی که چشمانش را بسته و عصایش را در تمام جهات روی زمین میکوبد. پیرمرد در حالی که عصا را به نیمکت تکیه داده و خودش زیر نیمکت گریه میکند... |
1:00 AM |
Misspelled hell - abused poach | |
|
مترسک فکر میکنه شخم زدن هم جزو وظایف شخصیشه. مترسک صدای گاو در مییاره. وقتی برای اولین بار صداش زدم «عوضی!» یه جوری تو چشام زل زد انگار واقعاً اولین باره بهش میگم عوضی. طفلی باید یه دِرفت از خوابامو براش بفرستم تا معنی تجاوز رو بفهمه...
وقتی فکرشو میکنم که زمستون به همین زودیا مییاد، که تو دیگه هِودَهساله نیستی، که دزدهای توی خواب همیشه برنده میشن دلم میگیره. ایکاش هیچوقت نمیکاشتمت. ایکاش هیچوقت سبز نمیشدی. ایکاش هیچوقت بوت نمیکردم. ایکاش هیچوقت گریه نمیکردی. ایکاش هیچوقت گریه کردنت رو نمیدیدم. ایکاش هیچوقت یه لعنتی نمیشدی... مشترک مورد نظر من خیلی وقته دیگه گریه نمیکنه. مشترک مورد نظر من خیلی وقته دیگه بزرگ شده. مشترک مورد نظر من خیلی وقته دیگه رو کسی دایورت نمیشه. کسی مشترک مورد نظر منو ندیده؟ یه جزیره میخوام. یه جزیرهی یهنفرهی وحشی، پر از حشرات موذی. یه جزیره که توش موبایل آنتن نده تا حسرت نیاوردن شارژر رو نخورم. یه جزیره که با کل چوباش نشه یه تختخواب دو نفره ساخت. قایق رو آتیش میزنم تا گرم شیم. شبم رو خاکسترش میخوابیم. صبح دوش میگیریم و میریم یه قایق دیگه میخریم. بارون اما اگه بیاد من نیستم. من میشینم گریه میکنم و فحش میدم. بعد نذر میکنم اگه بارون بند بیاد تختمون رو چپه میکنیم و تمدن میترکونیم... |
12:48 AM |
conceptual death - safe mode | |
|
من که میدونم قلب تو بیضوی نیست؛ اما نه هر شب...
بیا امشب از این بازیا بکنیم که من راننده آژانس میشم و تو هی موقع تآیید حرفام سوتی میدی. بعد من سعی میکنم به روی خودم نیارم که موقع سرود خوندن چشامو میبندم؛ تو ام سعی کن اوقات فراغتت زیاد غصهدار نباشی. آخرش هر کی سوخت دَرو باز میکنه و میپره پایین. هر کی زنده موند شطرنج بازی میکنه. هر کی بُرد میره رو بالشش گریه میکنه... □ □ □ قهرمان در حالیکه بای بای میکرد، سرش رو از پنجره بیرون آوُرد و داد زد: «من هیچوقت نمیخواستم یه قهرمان باشم»؛ و به سمت ماه رفت... □ دلم میگیرد قهرمان قهقهه میزند تف میکنم من. من متهم میشوم. حتی اگر روی شنهای ساحل یک دور، دور دریا بدوم هم دلم خنک نمیشود. قهرمان دریایی کثیف... □ در زندگی انسان کثافتهایی هست که مثل آدامس زندگی را بیمزه میکنند. وقتی روح خراشیده میشود، نباید دنبال توجیه گشت... □ □ □ ای کاش میفهمیدی لایِ لالاییهایت همیشه باران میباریده بود... |
9:08 PM |
Hurricane | |
|
سیوسه بهتوان پنجاه، صد، دویست
مینیمالها تمام میشوند باید از نو شروع کرد دلم میگیرد.... |
6:07 PM |
Never for this sight | |
|
میرم میشینم زیر درخت پارک وسط دهکده. زنجیر دور گردن مترسک رو سر راه باز میکنمو تهدیدش میکنم اگه دنبالم بیاد باید روزهای تعطیل رو هم اضافهکاری بمونه تو مزرعه. اگه زیاد سمج بشه هم دیگه از پول بیمهش - که همیشه باش میره سیگار میخره - خبری نیست.
نیمکت چوبی فَلَکزدهی پارک چند وقتیه زنگ زده. دستام خیلی چسبناک شدن. میتونم بجای اضطراب داشتن آرزو کنم دخترک اسکیمو باز که مییاد تو جیبش یخ داشته باشه؛ تا موقعی که براش از صدای قطار توی کولر مینیمال میسازم، ازش به عنوان اَفترشِیو استفاده کنم... □ □ خواب میبینم خدا میگه نباید زد تو ذوق قهرمان. احمقانهترین پلـِیلیستم رو تو لوپ میندازم و برای علفهای هرز نطق میکنم که قهرمانها همیشه کثافتن. و از شما پلیدترن چون خدا قدرت کثافت نبودن رو تو وجودشون قرار داده. خواب میبینم قبل از خواب همه برام دست میزنن... □ □ یه اسکیمو پلاستیکی خریده بودم. یه اسکیموی قهرمان. یه اسکیموی ِ قهرمان پلاستیکی. یه قهرمان ِ پلاستیکی. یه جور مترسک. هر شب میکاشتمش نزدیک در ِ ورودیِ مزرعه تا اگه پری مهربون اومد از مزرعه ذرت بدزده، سر راهش اونم آدم کنه. بعد صبحش با هزار ذوق و شوق میرفتم نزدیک در ورودی و یه عالمه زمینو میکندم. ایکاش لااقل ذرتها رو نمیدزدید تا نخوام پول سنگ قبر رو از جیب خودم بدم... |
12:41 PM |
Hudibrastic notes | |
|
What do you want to do with your life? |
11:43 AM |
My own yourself of Ms beach | |
|
من میشم یه کابوی تنها که با صد و هشتاد تا سرعت تو اتوبان ویراژ میده و مواظبه کلاهشو باد نبره. یه کابوی تنها که اسبش رو اتَچ کرده به دفترچه خاطراتش. یه کابوی تنها که دفترچه خاطراتش رو آتیش زده و دورش رقصیده. یه کابوی تنها که میخواد اونقدر پولدار شه که دفترچه خاطرات ضد آتیش بخره...
□ □ □ مترسک جیغ میزنه. بیدار میشم و فحشش میدم. داد میزنه که کلاغ رفته تو چشمش. قهرمان پلاستیکی رو طاقچه رو بیدار میکنم و بهش میگم که بره مترسکو آروم کنه. کفشاش و واکس میزنه. وقتی بر میگرده وسط پیشونیش یه عالمه تف هست. کلی میخندم. میره صورتشو بشوره. مترسک دیگه جیغ نمیزنه. من گریه میکنم. شبهای گرم بدون ماه. شبهای گرم ماهدار. شبهایی که دیرتر از همیشه میگذرن. دلم میخواد دوباره بتونم تو خواب جیغ بزنم. دلم میخواد کسی که جیغامو آروم میکنه کفشاش واکس نداشته باشه؛ تا بتونم صبح که بیدار شدم، کفشاشو واکس بزنم... □ □ □ یه مترسک آبی. یه دریای آبی. یه سگ آبی. یه مزرعهی آبی. یه باتلاق آبی. یه ماشین گندهی گرون آبی. یه عالمه فحش بد ناموسی آبی. یه ریشتراش آبی. یه دوربین ضد آب آبی. یه شمای آبی. یه بعدازظهر جمعهی تابستون آبی. یه لبخند دیلِیدار آبی. یه مداد اتُد هفدهم آبی. یه نقاشی عاشقانهی آبی. یه شال آبی. یه عالمه کابوس آبی. یه عالمه بیخوابی آبی. یه عالمهی آبی... با یه مداد قهوهای که باش یه قایق بکشم... |
7:27 PM |
Pathetic Oblivion | |
|
- بیداری؟
- نه. تو بیداری؟ - نه. تو بیداری؟ - آره... - قهوه میخوری؟ - نه. تو میخوری؟ - نه. تو میخوری؟ - آره... - خیلی وقت بود قهوه نخورده بودیم. - آره... - یادته اولین باری که قهوه خوردیم، چه قدر بامزه بود! من خندهم گرفت و کل قهوهی تو دهنم پاشید رو لباست. خیلی مسخره بود! - آره... - میخوای بری بخوابی؟ - آره... - خوابت مییاد یا دلت میخواد بخوابی؟ - ... - بیداری؟ - نه... - منم... |
7:10 PM |
The phantom of the opera is there, inside my mind | |
|
امروز باید دوم اگوست باشد. همیشه همین موقعهای سال دلم میگیرد. یادم هست میگفتی تا پاییز چیزی نمانده. یادم هست همیشه مترسک بود که به ما میخندید و تو، در اوج لجبازی، با پرههای کتش لای دندانهایت را پاک میکردی...
امروز باید دوم اگوست باشد. شاید امروز سالگرد تولد اولین نسخهی متناسخ من باشد. وقتی عنکبوت، آدم شد. وقتی آدم عاشق شد. وقتی من گرسنه بودم. وقتی من گریه کردم. وقتی عنکبوت گریه کرد... امروز دوم اگوست است. یادم هست یک روز، همین نزدیکیهای دوم اگوست، بود که تو رفتی. بعد باد آمد. بعد من خندیدم. بعد آن برگ تقویم را کندم و چسباندم به سبزترین برگ بلندترین درخت باغ. این تو بودی که همیشه میگفتی، با یک تقویم بدون دوم اگوست هم، میتوان، باد زد؛ برگها را جارو کرد؛ دید؛ نوشت؛ بافت... و به دوم اگوست لعنت فرستاد... □ جلوی آینه لبخند میزنم. عنکبوت از آینه آویزان میشود. روی صورت خودش در آینه تار میبافد. دلتنگ میشود. روی صورت من هم میبافد. من که تف میکنم روز تارش، گریه میکند. قهقهه میزنم. باید بداند که این خاصیت سوم اگوست است. این خاصیت همه روزهای اگوست است. این خاصیت تابستان است. سرش را به آینه تکیه میدهد و تار را میکشد روی کتفش تا سرما نخورد... عنکبوت توی خواب سمفونی میبافد. آینه تاریک میشود. بادهای گرم تابستانی تار را چرب میکنند. عنکبوت برای مگسهای گیر کرده سمفونیاش را تکرار میکند. بعد آنقدر تحقیرشان میکند تا آنها هم به تابستان لعنت بفرستند... □ غرق میشوم... چهارم اگوست غرق میشوم. در تمام آرزوی پاییز. در تمام آهنگهایی که نشنیدهام. در تمام چیزهایی که همیشه آرزوی افتخار کردن بهشان را داشتهام... اُپرا همهی توهمهای من است. وقتی هنوز تا پاییز خیلی مانده و من هر شب خواب میبینم اینجا همیشه تابستان است. خواب میبینم همه رفتهاند وکِیشن و من فقط خواب وکیشن میبینم. همه قهرمان شدهاند و من هنوز دارم به عنکبوتهای ولگرد غذا میدهم... همهی مرخصیهایم را میگذارم توی انباری تا پاییز آتششان بزنم. کنار کلبهی جنگلی، نرسیده به میدان بزرگ شهر. لعنت بر همهی چهارمهای اگوست... پ.ن: اُپرا همهی توهمهای من است. |
4:07 PM |
Special Side effects | |
|
سهچهارم روز رو میخوابم. خواب میبینم پسفردا شده و من دارم در بهدر دنبال ماشین زمان میگردم. بیدار میشم. لبخند میزنم و تا پسفردا جبران همهی کمخوابیهام رو میکنم.
خواب میبینم زمستون شده... □ □ □ پشت پیانو که میشینم، عقدهی اینو دارم که زودی حس بگیرم و موهامو بندازم عقب و تابشون بدم. یاد تسبیح حاجآقای محلهمون میافتم؛ لعنتی، چهقدر راحت حس میگرفت... اونقدر موهامو میتابونم که همهشون گره بخوره. تیکهی آخرش رو مهیجتر از همیشه میزنم. موهام لای شستیهای پیانو گیر میکنه. خوش به حال حاجآقا که هیچوقت ریشاش لای تسبیح گیر نمیکرد... تصمیم گرفتم بزنم تو کار سازدهنی. نه لای ریش گیر میکنه نه لای مو. میشه همزمان باهاش تسبیح هم انداخت. خدا رحمتش کنه حاجی رو... □ □ □ خوابهای قبل از سردرد سردردهای قبل از خواب پیرزنهای بیوهای که دافبازیهای دخترکها را محکوم میکنند... خوابهای بعد از سردرد سردردهای بعد از خواب تابستان تمام میشود... □ □ □ تمام آدمهای احمق دوروبرم، همون 2n+1 نفری که یکی در میون دور یه میز گرد نشستن و تخمه میشکونن، شبها تو کابوسهام هم ول نمیکنن. یکیشون میشه موش کور، بقیهام میشن دلقک و دنبالش میدون. بعد دلقکا هی با عصا میکوبونن تو چشم و چال من تا منو جای موش کوره به هم دیگه جا بزنن. میدونم اگه جیغ بزنم هم بیدار نمیشم. لبخند میزنم و بعد یه مدت میشم بامزهترین موش کور دنیا که دل هر دلقکی رو میبره. بعد میرم تو خواب بقیه موشکورا و براشون تیریپ فَشِن مییام. یه دلقک میتونه خندهدار نباشه اما یه موش کور همیشه کوره؛ حتی اگه فرزند نامشروع خندهدارترین دلقک دنیا باشه… □ □ □ تمدن رو نه میشه تو کابوس دایناسورهایی که کفّاره نمیدادن پیدا کرد نه تو چرکنویس هیچ پیامبر دپرسی... تمدن رو فقط باید تو نفرینهای نامکتوب پسرکهای عاشق پیدا کرد در حسرت لمس بوسهی دخترکهای معشوق... |
10:53 AM |