The phantom of the opera is there, inside my mind | |
|
امروز باید دوم اگوست باشد. همیشه همین موقعهای سال دلم میگیرد. یادم هست میگفتی تا پاییز چیزی نمانده. یادم هست همیشه مترسک بود که به ما میخندید و تو، در اوج لجبازی، با پرههای کتش لای دندانهایت را پاک میکردی...
امروز باید دوم اگوست باشد. شاید امروز سالگرد تولد اولین نسخهی متناسخ من باشد. وقتی عنکبوت، آدم شد. وقتی آدم عاشق شد. وقتی من گرسنه بودم. وقتی من گریه کردم. وقتی عنکبوت گریه کرد... امروز دوم اگوست است. یادم هست یک روز، همین نزدیکیهای دوم اگوست، بود که تو رفتی. بعد باد آمد. بعد من خندیدم. بعد آن برگ تقویم را کندم و چسباندم به سبزترین برگ بلندترین درخت باغ. این تو بودی که همیشه میگفتی، با یک تقویم بدون دوم اگوست هم، میتوان، باد زد؛ برگها را جارو کرد؛ دید؛ نوشت؛ بافت... و به دوم اگوست لعنت فرستاد... □ جلوی آینه لبخند میزنم. عنکبوت از آینه آویزان میشود. روی صورت خودش در آینه تار میبافد. دلتنگ میشود. روی صورت من هم میبافد. من که تف میکنم روز تارش، گریه میکند. قهقهه میزنم. باید بداند که این خاصیت سوم اگوست است. این خاصیت همه روزهای اگوست است. این خاصیت تابستان است. سرش را به آینه تکیه میدهد و تار را میکشد روی کتفش تا سرما نخورد... عنکبوت توی خواب سمفونی میبافد. آینه تاریک میشود. بادهای گرم تابستانی تار را چرب میکنند. عنکبوت برای مگسهای گیر کرده سمفونیاش را تکرار میکند. بعد آنقدر تحقیرشان میکند تا آنها هم به تابستان لعنت بفرستند... □ غرق میشوم... چهارم اگوست غرق میشوم. در تمام آرزوی پاییز. در تمام آهنگهایی که نشنیدهام. در تمام چیزهایی که همیشه آرزوی افتخار کردن بهشان را داشتهام... اُپرا همهی توهمهای من است. وقتی هنوز تا پاییز خیلی مانده و من هر شب خواب میبینم اینجا همیشه تابستان است. خواب میبینم همه رفتهاند وکِیشن و من فقط خواب وکیشن میبینم. همه قهرمان شدهاند و من هنوز دارم به عنکبوتهای ولگرد غذا میدهم... همهی مرخصیهایم را میگذارم توی انباری تا پاییز آتششان بزنم. کنار کلبهی جنگلی، نرسیده به میدان بزرگ شهر. لعنت بر همهی چهارمهای اگوست... پ.ن: اُپرا همهی توهمهای من است. |
4:07 PM |