Muckrake [Dedicated] | |
|
پردهی اوّل:
دخترک از سمت راست وارد میشود. صدای عصایش که با ریتم ناموزونی به زمین میخورد با آهنگ، موزونی خودش را باز مییابد. روی آخرین نیمکت سمت چپ پشت به دخترک پیرمرد ژندهپوشی سیگار میکشد. با برخورد عصای دخترک به پای پیرمرد، ناگهان از جا پریده، سیگارش به سمت وسط سن پرت میشود. دخترک که متوجه حالت غیرعادی محیط شده بیدرنگ بلیط خیسی را رو به پیرمرد میگیرد و از او میپرسد:«بـ.. بـ...ببخشید رو این بلیط نوشته کـ... کدوم اسکله؟» پیرمرد، در حالیکه آرامش خود را باز یافته و با لبخند موهای چسبیده و بور جلوی صورت دخترک رو کنار میزند ، شمره میگوید: «با فردا که بیاد میشه بیست و سه سال که این طرفا بارون نیومده...» پردهی دوم: دخترک از سمت راست وارد میشود. گلهای چسبیده به عصای دخترک صدای ضربههایش را کوبهایتر کرده است. پیرمرد با یک کت جدید روی نیمکت وسط سن دراز کشیده است. دخترک بدون اینکه متوجه حضور پیرمرد شود سعی میکند روی نیمکت بنشیند که با جهش ناگهانی پیرمرد، نقش بر زمین میشود. پیرمرد در حالی که شانهی دخترک را گرفته و سعی میکند او را بلند کند، با پایش آرام عصا را به زیر نیمکت هدایت میکند. دخترک با گیجی خاصی میپرسد: «بـ... ببخشید شما یه اسکله این طرفا پیدا نکردین؟» پیرمرد، در حالی که با سرفههای متوالی صدای سائیده شدن عصا روی زمین را خنثی میکند، به مزارع زرد دوردست اشاره کرده، میگوید: «آره... منم... مثل بقیه... اما...» پردهی سوم: دخترک در حالی که چهار دست و پا روی زمین راه میرود، از سمت راست وارد میشود. دامن گِلیاَش مدام زیر زانوهایش گیر میکند. پیرمرد پشت به صحنه شلوارش را بالا میکشد. دخترک تا انتهای سمت چپ صحنه، چند بار دستش لیز میخورد و روی زمین میافتد. به محض خارج شدن دختر از صحنه، چراغها خاموش میشوند. با شروع صدای باران، چراغها همگام با رعدوبرق روشن میشود. بین هر دو روشنی لحظهای صحنه، تصویرهایی از پیرمرد قابل تشخیص اند: پیرمرد در حالی که زانوانش را در آغوش کشیده و سیگارش را روی عصا خاموش میکند. پیرمرد در حالی که چشمانش را بسته و عصایش را در تمام جهات روی زمین میکوبد. پیرمرد در حالی که عصا را به نیمکت تکیه داده و خودش زیر نیمکت گریه میکند... |
1:00 AM |