† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
Fragile graces (not catched)



جزیره (لامصّب) اگر قرار بود قوانین‌ش بر پایه‌ی تمدّن باشند و دور حوض‌هایش حصار بکشند که اسمش را نمی‌گذاشتند جزیره. بهش می‌گفتند شهر، یا چیزی بر همین وزن.
جزیره اصلاً یعنی یک پشت‌بام، یک کم توی احمق، یک کم من کثیف (که آخر داستان به جای ازدواج، توسط قهرمان به لجن کشیده می‌شود) و یک پرش جانانه که در اوج زانو‌ها جمع و دست‌ها باز می‌شوند.
شرط می‌بندم آن‌قدر احمق هستی که مهربان باشی. آن‌قدر احمق که فکر کنی من هم مهربان‌م. آن‌قدر مهربان که دلت برایم بسوزد و همه‌ی نذورات‌ت را وقف جزیره‌ی من و باتلاق‌هایش کنی. شلپ، شلپ، قهرمان.
دور چشم‌هایت باتلاق می‌کارم. بعد رویش تاب می‌بندم و یقه‌ام را تا ته باز می‌کنم. هر کس زنده ماند، خودش مدیریت جزیره را به‌عهده می‌گیرد. هر کس گریه کرد باتلاق‌ش کور...

□ □ □

یه شب با همین قطار توی کانال کولر فرار می‌کنم. خار خار خار خار. قر قر قر قر. مسافرا سوار شن. ایستگاه اوّل‌ه. همه سوار شین. خانم‌ا از در پشتی لطفاً...
یه شب از تو همین دریچه‌ی توی کانال کولر فرار می‌کنم. اون‌قدر دنبال ریل می‌دوم تا یا قطار از پشت بهم بزنه یا از جلو، یا این‌که خسته بشم و برم ماهی‌گیری. قطارا همیشه بوق دارن ولی به هیچ دردی نمی‌خوره. تقصیر آدماست. قلّابای ماهی‌گیری آخه بوق ندارن که. تازه‌ش‌م فقط ماهیای احمق توش گیر می‌کنن. تا حالا کسی دیده یه ماهی با قطار تصادف کنه؟ تا حالا کسی دیده یه ماهی بخواد از تو کانال کولر فرار کنه؟ تا حالا کسی تو عمرش یه ماهی عاقل دیده؟
من خنگ نیستم؛ اما فرار می‌کنم. نمی‌خوای بیای نیا. اما وقتی من دارم می‌دوم هی بوق نزن.
همه پیاده شین. ایستگاه آخره. قطار می‌خواد دور بزنه. خانم‌ا از در پشتی لطفاً...

□ □ □

همه پیتر شَله صداش می‌کردیم. حتی بچه‌های توی خیابون هم وقتی توپ‌شون می‌افتاد طرفش بهش می‌گفتن‌ «هی پیتر شَله، شوت کن! شوت کن!» و اون همیشه بهتر از همه‌ی ماها شوت می‌زد. بعد از هر شوت‌م لب‌خند می‌زد و صلیب می‌کشید.
تو کافه از هر کی می‌پرسیدی چرا با این‌که پاهاش کاملاً سالم به نظر می‌یاد، پیتر شَله صداش می‌کنن، کسی چیزی نمی‌دونست. البته این صرفاً یه فرضیه بود و همه همون‌قدر باورش داشتن که موقع گفتن «شَله» خجالت نمی‌کشیدن.
روزی که دیگه نیومد، همه فکر کردیم حتماً برا پاش یه اتّفاقی افتاده. در اتاقش‌و که باز کردیم، پوتین‌اش دور گردنش بود و پاهاش با زمین به اندازه یه توپ فوتبال فاصله داشت. سعی کرده بود هرجور شده با صلیب‌ش رو سقف بنویسه «تو هم نمی‌شنوی، نه؟»...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.