I don't want to have right to say "me, too", too | |
|
هر تانیا ای
بالاخره دلش تنگ میشه بالاخره بعد از هشت سال، ده سال، هیجده سال گریهش هم میگیره ... تا موقعی که یا بچهاش دامنش رو بکشه، یا شوهرش اس.ام.اس بزنه و بپرسه که شام چی دارن عزیزش. |
1:31 AM |
Eating 3 dinners in a row, every 2 hours. F*** the Guinness | |
|
به خیلی چیزا ربط داره
• مثل اینکه پتو رو از سر عادت دور ۲۷۰ درجه (۳π/۲)ی بدنت بپیچونی، یا کاملاً ارادی. |
11:28 PM |
God damn you, when you see my dreams when I am still in requiem | |
|
رکیک،
خیلی رکیکتر از تمام فحشهای پسرانهای که از دهنم میشنوی، ماندهم همینجا که به همهی مادرها و پدرها بگویم «حق با شماست، درک میکنم؛ اشتباه از من بوده» و هیچوقت هم رویم نمیشود اضافه کنم «و البته اگر من بودم، هرگز ...» ... «هرگز...» (قصهی عامیانه و لزج ِ «پدر + مادر => بچه» که تفصیل نمیخواهد.) رکیک، تمام خوبها و بدها را نصیحت میکنم، تا یک بندِ انگشت مانده به لبریز شدن. که ای فلانی، من بیراهههای رفتهام، که اکنون اینجا ایستادهام، که مبادا تو، ای فلانی، همانها را بروی که سه چهار سال بعد اینجا بایستی. خشک خشک در چشمانم زل میزند؛ طفلک همین الآن هم اینجا ایستاده است و راضیست. و شب جایی میخوابد حکماً که رضایت فردا و پسفردایش، شرعاً یا لفظاً تأمین بشود، سهواً. رکیک، تمام عقدههای ماکسیمالم را، مینیمایز میکنم که جا برای بقیه هم باز بشود. که اگر هنوز صدایی جیغ و فریاد زنی در تختم پیچید، جا برای غلت خوردن و به پشت خوابیدن داشته باشم -- بی آنکه بالا بیاورم. رکیک، خوابها و بیداریهایم را فراموش میکنم؛ این وسط فقط وقفههایی هست که در اوج، در اوج فلاکت، از یکی به دیگری پرت میشوم -- بعضاً به این سگ کوچک پشمالو هم غذا میدهم و دکمهی کتری برقی را میزنم. رکیک، بالای بلندترین برج شهر، مؤدبانه متن سخنرانیام را ایراد میکنم؛ بعد به تمام حضار محترم، در دلم میگویم «... تو روح بیمصرفِ یکبارمصرفتان». و به همراه روح بیمصرف یکبارمصرفم از پشت تریبون پایین میآیم و جایم را به نفر بعدی میدهم. |
4:21 PM |
The keep is enclosed | |
|
جوجهتیغی وقتی جمع میشه،
چشماش میره داخل بدنش - تو غشای داخلی کُره. و بادکنکهای سرِ راهش رو نمیتونه از هم تمیز بده، عزیزدلم. |
11:54 AM |
L.A.U.D | |
|
خلسهی من در آتش،
صدای تستس قطرهها روی زغال داغ، و نالههای زنی در بکگراند. من خشکترین آیهی باران در تاریخ تحوّل این قوم بودهام. خلسهای خالیست؛ من در توهم وحشی تمام بیوههای این قوم اقامت دارم. خلسهای بارانیست؛ من در توحّش وهمگونهی تمام سوگواریهای این قوم رخنه کردهام. و بی آنکه دفن بشوم، از گوری به گور دیگر میتازم. خلسهی من در خواب، وقتی آتش آخرین قطرههای من را هم میرباید و نالهی هیچ بیوهای هرگز مرا در خواب رام نخواهد کرد. خلسهای خیس. دورتر از تمام تابستانهایی که میشود تصوّر کرد. |
1:28 AM |
Did Dood Deed Doud, Train Rings in This Way | |
|
اتهامهای ۷:۲۵ بامداد که به من زده میشه
کموبیش شبیه اتهامهایی هست که در همین زمان (بهوقت اِن.وای) به ریچارد زده میشده. من ۲۵ سال به عقب راه میروم، ریچارد ۲۵ سال به جلو؛ در چین وعده داریم. |
9:10 AM |
Why more than 83% of my fingers bleeds when your gravestone becomes a rolling stone | |
|
شب
دفنت میکنم با دستهای خودم توی تخت تا بخوابی. صبح نبش قبرت میکنم با دستهای خودم توی تخت - حتی اگر ۱۱:۳۰ ساعت آنطرفتر باشم - . و خاک، خاک پذیرنده، گاهی نامرد میشود؛ پس نمیدهد. تا عمق ۳۰ متری حفر میکنم؛ تا یا هوا کم بیاید، یا از خستگی بیهوش شوم، یا مادر برای صبحانه صدایم بزند. من پرروتر از این حرفها هستم (تو بگو پشتکار)؛ شب -- امشب، خاطرههایت را دفن میکنم با دستهای خودم توی تخت وقتی خوابی. صبح، خاک، خاک پذیرنده، ... خاک پذیرندهی لعنتی، این خاک پذیرندهی لعنتی، حتی به خاطرههایت هم رحم نمیکند. |
1:15 AM |
O'Minute | |
|
مثل یه خوک کثیف
که حتی انگیزه لازم رو نداره که ساعت ۸ الی ۱۱ صبح دم کشتارگاه باشه که سلاخی بشه. زمان، یه سری چرکهای پوستی رو خشک میکنه، یه سری رو عمیق. |
6:54 PM |
Why we buried her in Mont Blanc | |
|
الئو از آن دسته مخلوقاتی است
که زنده یا مردهاش، هر دو قریب یکصد هزار دلار میارزد. که چه زنده باشد، چه مرده، میدهیم مومیائیش کنند. الئوی مومیائی شده را میشود هر وقت قحطی شد، مومیائی اش را باز کرد و در بازار آزاد تا دویست هزار دلار هم فروخت. الئوی مومیائی شده را میشود یک دل سیر نگاه کرد. الئوی مومیائی شده را میشود نصفه شب رفت نوارهای قسمت بالای مومیائیاش را آرام باز کرد و حسّابی بوسیدش و دوباره همه را بست. کسی چه میفهمد -- فوقش میشود یکصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه دلار و نود و پنج سنت (حراج فوقالعاده به دلیل تغییر شغل). |
11:52 PM |
The curse the demon-of-curse never used to use | |
|
احساس ِ
حسادت، فحش به تمام متنباز-بازیهایِ از رویِ باکلاسی، وحشت، فوبیای از دست دادن تواناییهای بالقوه، فوبیای از دست دادن تمام «ایّاک نعبُدُ»ها، فوبیای از دست دادن تمام «ایّاک نستعین»ها ی ِ خدا؛ وقتی دید بندهاش اوّلین مخلوق lovable مصنوعی را ساخته. احساس ِ دایورت به درب غربی دَرَک، چیرگی، فدای سرم، «من نه دوست دارم نصیحت کنم، نه دوست دارم نصیحت شم»، میارزد آدم حقوق یک ماهش را بدهد تا یک هفته آخر تابستان را کنار یک کلبه چسبیده به یک دریاچهای ساکت به ماهیگیری بگذارند، قبل از خواب فقط دوش میچسبه، دافهای جوونیهای ما هم داف بود، اینا ام دافن آخه؟!، برنامه آخر هفته توچال، برفبازی، آخرش هم پیر شدم، اما راضیام، اوه عزیزم، بمیرم الهی، چرا حالا؟، ی ِ خدا؛ وقتی بندهاش اوّلین باگِ آن مخلوق مصنوعی را دید و ناامید شد. |
1:10 AM |
Main difference between the one who had been middle-clicked with middle-finger and the one who had been left-clicked with middle-finger | |
|
فکر کن خداهه اون بالا نشسته
بعد رفیقش از در مییاد تو بعد خداهه برا اینکه یه portfolio از کارهاش نشون بده، صفحه جلوش رو باز میکنه و روی من (منِ نه لزوماً نوعی) دابلکلیک میکنه و به رفیقش میگه «... This is an example of» |
12:09 AM |
You, as the girl next door/window | |
|
- یعنی از اول؟ که ClearHistory هم بکنیم؟
- آره! :)))) |
11:01 PM |
I had had a blue kite in my right hand, the last time I saw a beautiful rose. | |
|
گاو بودهام حکماً، سهواً، شرعاً
که یکشبه بلعیدم تمام آن همه خاطرهها را؛ گل و خار با هم، عمداً. و حالا فرارسیده روزی که بهیاد آوردنشان، بالا آوردنست -- وقتی دیگر پایینتر از این نمیروند، عمراً. و من باید نشخوار کنم و نشخوار کنم تا بدَرّاند همه معدهام را، با استایل نارسیستانهای، جبراً. |
2:07 AM |
Who kicks the mess (say, I miss you) button tonight babe? | |
|
نه که فکر کنی عشق مشق،
فقط یه چیزی تو مایههای eps\ (با تقریب دو رقم اعشار) از انگیزههای کشورگشائیم کم شد. □ با کارولینا، مثل یه پیرمرد و پیرزن قدیمی - خیلی قدیمی - نشسته بودیم کف آشپزخونه و داشتیم خاطرههای مبهم و مزهدارمون رو، با اندیسشون review میکردیم. شاید بشه گفت تو ذهنمون یه جدول دیتابیس بود از لیست اندیسهای خاطرهها که هر عنصر یک کلید خارجی بود برای یه جدول دیتابیس دیگه که اندیس رو به محتوا نگاشت میکرد. بعد این دومیه در گذشت زمان دچار بهفنارفتگی شده بود و فقط اون اولیه مونده بود. اون اولیه (لیست اندیسها) هم نصفش از مال من گمشده بود و نصفش از مال کارولینا. اونهایی که تو جفت جدولهامون بود خیلی محدود بود؛ در نتیجه هر اندیسی رو که یکیمون رو میکرد فقط یه سری جا خالی و «فکر کنم میدونم کدوم رو میگی» پرش میکرد. ولی میخندیدیم. اونقدری که فلرتیشیا از تو اتاق هال غمدود شد و خوابید. ولی من و کارولینا تو آشپزخونه داشتیم هنوز random key صادر میکردیم و ارجاعات سهوی-تخیّلی میزدیم به پر و پای جدولهای مرحوم همدیگه. و میخندیدیم. که فلرتیشیا خوابش برد با گریه. و وقتی من و کارولینا رسیدیم بالا سرش، فقط تونستیم همدیگه رو خوب نگاه کنیم؛ که فلرتیشیا رو زیر دست و پای خاطرههامون له کرده بودیم. فقط تونستیم همدیگه رو خوب نگاه کنیم؛ و دنبال تارهای موی سفید لای موهای اون و سیبیلهای من بگردیم. □ که سر بیست و فلان سالگی بدوئم بروم اون سر دنیا که وقتی یادم آمد کلیدیترین کاربردِ «زپرت» در غمسوز شدن است، از پشت همین تریبون ۱۵٫۱ اینچ، دمدستترین جملهی ادیبانه در شعاع ۳۰ سانتیمتریام را بکنم statusم و با صدای تق تق استادم همهچیز را مینیمایز کنم؟ همین؟ عادت ندارم به دادنِ فحشهایی که توجیهم برای عفوِ گیرندهی فحش، از خود فحش بدترست. بالاخره تمام شبهای امتحانی که من راحت یا ناراحت، بههرحال، خوابیدهام که نباید با شببیداریهای آنها برابری کند. من کمرنگ میشوم. و چندشم میشود وقتی ناشیانه قسمتهای برجستهی بیوگرافیم از زیر پتو هم میزنند بیرون. و چندشم میشود وقتی مجبورم تا صبح یکوری توی تخت بخوابم و غلت نزنم. و چندشم میشود وقتی کمرنگیم نمیگذارد راحت لای بوتهها استتار شوم. و چندشم میشود وقتی حاصل تمام تلاشهای استتارم، گمکردن بوی خار و علف میشود؛ خودم را که سالهاست گم کردهام. □ گفتم که عزیزم، عقده فقط ارضا میخواهد، آنهم از جنسِ اندود شدن؛ درمان - چه در لفظ چه در عمل - تلقینی بیش نیست. این وسط هم همه چیزهای دم ِ دست فنا میشوند. میدانی که. دور بایست. لطفاً. عزیزم. نگو میفهمی عزیزم، عقده ای که بدانی داری عقدهای اش میشوی فقط یک حسرت گاه و بیگاه است -- کافیست در لحظه به مصائب دوستپسرهای قبلیات فکر کنی تا حسرتش هم ته بکشد. بعد بنشینی راجع به معایب خوشتیپترین پسر دانشکده با دخترهای سبزهتر از خودت حرف بزنی و نفهمی چه شد که خنگیِ دوستدخترِ جدیدِ طرف را هم به حساب عیبهایش نوشتی. عقده، نرسیدن نیست عزیزم -- استیصالِ تنگ و یخزدهی هرگز راه نیافتادن است. تأثیرش هم غالباً در ماهیچههای فوقانی بازو و ناحیه کتف است. یکجور فشار عضلانی در ناحیهی بین زیر پوست و روی استخوان. وقتی تمام اعصابت بهدرستی کار میکنند ولی در پیامهای عصبی ارسالی به نخاعت، در فیلد فرستنده نوشته شده undisclosed sender. عقده همهی لبخندهای تلخی است که آنقدر مقدس برایت میمانند که حتی به خودت اجازه نمیدهی که فکرش را هم بکنی که روزی ازشان برای جذب حمایت و جلب ترحم استفاده کنی. همه لبخندهای تلخی که قداستشان در لب، خند و تلخ بودنشان است. مثل نوستالژی تمام گریههای بچگی، که عروج کمالشان در بیچشم، پا-بریده و سرشار-از-بوی-نفتالین بودن عروسک بچگی است؛ همانی که حرف اول اسمت روی پیراهنش گلدوزی شده. عقده، همهی نقهای نزدهای است که بهجای اینکه در یک قابلمهی فلزیِ نفوذناپذیر جمعشان کنی (که یهو وسط کفر، یا دعا، بپاشیشان تو صورت خدا)، صرفاً با سطح مقطع زیاد در بستر خواب پهنشان میکنی تا زودتر تبخیر/جذب بشوند؛ مبادا لکههایش روی ملافه جا بیاندازد و مادر بفهمد. که بهجای اینکه در یخچال نگهشان داری و باشان کنتور بیاندازی از جفای محیط، دفنشان میکنی تا درختهایی سیاهِ-قائم-به-ذات پشت پنجره بروید و زیر نور اوّل صبح، سیلوئتِ درخت گرمت کند. عقده همهی پانویسهای اتوبیوگرافیاند عزیزم؛ که پس از چاپ پشیمان میشوی که حتی همان نیموجب جایِ با فونت سایزِ ۵۰ درصد را هم بهاش اختصاص دادی -- کسی که بخواهد با پانویس دوزاریش بیافتد، خاک بر سر مترجم و مؤلف آن قضیه! عقده همهی جوابهای [واقعاً] تشریحی و غیرارادیاند که در زمان حال ازمان سر میزند؛ در پاسخ به سؤالاتی که در بچگی [در بهترین حالت] فقط گزینهی مورد نظر طراحشان جواب داده شده. آنهم مهم نیست با N/A یا «به خواننده واگذار میشود». سؤالاتی که در بچگی ازشان ترسیدیم و هنوز از ترسِ همان ترسها، دلمان میگیرد. عقده لمس همیشگی دستی است که هرگز وجود نداشته؛ وقتی همهی دستهای اطراف بدون رفع یا ایجاد هیچ تحریکی تا ابد دستنخورده قرارست باقی بمانند. عقده همهی نگفتنهاییست که مطمئنی بهترین میتوانند باشند اگر گفته شوند؛ اما تو حتی به خودت هم محرم نیستی. عقده همهی نگفتنهایی است که برای نگفتنش حتی لبهایت هم تکان نمیخورد. عقده دلدرد بعد از خوردن تمام گوجهسبزهای تمام میوهفروشیهای شهر است، وقتی هیچکدامشان مزهای جز هندوانه نمیدهند، در مقایسه با ترشی بچگی و عصمت لبهای صورتی عکسهای توی آلبوم از کودک[ی] درونت (که خوب توی عکس افتاده). عقده تمام خالیهاییست که فقط تو (و نه هیچ «من» ای) میبینی؛ وقتی لیوان را برایت هنوز لببهلب پر کردهاند. عقده نداشتن توانایی خرید همهی چیزهایی است که بر عکس حقوق ماهیانهی تو، قیمتشان با تورّم بالا نرفته و نمیرود. عقده، ساده، یعنی همه «نه»هایی که نه نوشته شده، نه خوانده شده، نه فراموش میشود. و بدان، با همه اینها، عزیزم، من هنوز آنقدر کول نشدهام که بتوانیم تاب بیاورم کسی حقیقیترین بعد درونم را شجاعانه (از هر نوستالژی متروکهای) و بیشرمانه (ولو به خند) تو رویم داد بزند -- عقدهای. عزیزم. |
10:52 PM |
Missed Call | |
|
و دلسردی من
از دامن قرمز نابالغ دخترک... |
2:12 PM |
More than two or a wake | |
|
استاد ماکسیمالیستی داریم؛
دربارهی آخرین الگوریتمی که قبل از الگوریتم خودشون پابلیش شده، میگفت «هیوریستیکی که بهکار بردهن، خیلی سادهست؛ خیلی مزخرفه». استاد ماکسیمالیست کاربردگرا ای داریم؛ دربارهی آخرین الگوریتمش توی فیلد مورد علاقهاش میگفت «اپلیکشن که فعلاً نداره؛ اما قطعاً در آیندهی نزدیک براش جور میشه» ... استاد ماکسیمالیست کاربردگرای ما احتمالاً آخرینبار وقتی هنوز خیلی جوون بوده، عاشق شده. |
4:58 PM |
D.A.R.E | |
|
تلخترین قسمت یه حقیقت ساده
اونجاشه که بالاخره اتفاق میافته. پ.ن. و تو حتی روت نمیشه بگی «خب باید اتفاق میافتاد». |
11:58 PM |
Dance with the ghosts, Lullabies by zombies | |
|
مترسک را باید دودستی بقل کنم؟
که در بطن ترسانندگی قرار بگیرم و دیگر نترسم؟ اینست روش نوین و مجیکال و ۱۰۰٪ گیاهی؟! حقیقتاً زیرست برای درآغوش کشیدن و خوابیدن؛ که آنهم بهدرک -- مگر کماند شبهایی که با زبری صبح شدند؟ صبح بیدار میشوم. طفلک خودش هم معذّب شده. با زبان بیزبانی میخواهد تلویحاً به من بفهماند: دوای فوبیا مرگست. میخواهد با زبان بیزبانی به من کارت شناساییش را نشان بدهد که نامش مترسکست و نه مفوبیائک. دور مزرعه میچرخم. کلاغها دارند بهمرور زمان شجاع میشوند؛ یاد میگیرند؛ یادگیری. فوبیا ترسی توانکاه از توهّمی تلخ و طبیعی است. طبیعی، نه بهمعنی در-ذات؛ بهمعنی سیر قهقهرایی به مقصد دایرهی تلخ طبیعت. تلخ نه بهمعنی در-ذات؛ بهمعنی اینکه دیگر دهانم انگیزهای برای نوشیدنش ندارد -- هرچهقدر هم بدون اسانس باشد. ܨߕܬ Ľ݄݈݉ܵĭߍ݈ݓߴݔ. |
3:28 PM |