Lesson Eleven, 12 stories from 12 premature bedspreads | |
|
- تو سوت هم بلد بودی بزنی، نه؟ یادمه بلد بودی...
- آره، ولی نه تو تخت. □ از آن وقتهایی بود که کولبودن، هم هدف را توجیه میکرد هم وسیله را... □ دفعهی سوم - مثل هر مرد دیگری - Alt را با کف پای راستم گرفته بودم و دنبال F4 میگشتم. و او، مثل هر پارتنر مهربان و خوشقلب دیگری Ctrl را با نوک انگشت کوچکش گرفته بود و دنبال F5 میگشت. |
1:37 AM |
The front end of a rollback | |
|
«رستگاری نزدیک
لای گلهای حیاط ...» همان گلهایی که هر روز صبح که من پا میشوم - و تو با عجله فرار میکنی - له میشوند؛ و من تا شب منتظر میمانم تا شاید موقع برگشتن، دوباره از رویشان بگذری و آندو شوند... |
9:17 PM |
The public [fingerprint] key, as I forgot the name of 38th partner | |
|
بیداری عزیزم؟
|
6:41 PM |
25-75 as Win-Win | |
|
آنسوی پنجره،
چهار فصل میگذرد. و من پنجره را همیشه بسته نگاه میدارم، تا اینور همیشه زمستان بماند. زمستانها، که تقویمهای دوطرف پنجره بر هم منطبق میشود؛ دیگر نه پنجره دلش میگیرد، نه تو سردت میشود. |
12:29 PM |
Précis of a Successful female's biography | |
|
با مرد موفقّـی ازدواج کرد
و بقیهی عمرش را به زنبودن گذراند. |
12:23 PM |
Eternal circumstance of a mindless spot | |
|
ما را
- ناجوانمردانه - - غافلگیرانه، بیهوا - - با حفظ سِمَت - - بدون حضور وکیلمان - - در شرایط جسمی مناسب و روحی نامعلوم - - با لبخند و سایر تزویرهای سافت نظیر فِلِرت و غیره و ذلک - - از پشت، از پشتِ پشت، طوری که با یک آینه عمراً بشود دید - - بدون درد و خونریزی - - احتمالاً خیلی سریع - - وقتی همه خواب بودند - - وقتی حتی ما هم خواب بودیم، یا حداقل اینطور مینمودیم - - وقتی پردهها کشیده بودند و چراغها نیمهگریان و سگها مست - - در سکوت مطلق - - بهآهستگی - - به همین سادگی - - با اطمینان زایدالوصف همیشگی - بهرندی [افسانه] کردند... |
8:03 PM |
Hit or Miss, or Wish | |
|
All I needed was the Eight. |
8:52 PM |
Break point on pillow | |
|
پنجرههایی که رو به [روی] پنجرهام باز میشوند؛
موهایی که لای موهایم پیدا میشوند؛ وقتهایی که [دیگر] [تو] [هم] نیستی... لازمست ببخشی؟ |
10:50 AM |
Lesson Ten, Relax, Romantik, Sure or Prolong | |
|
معلم بد،
میرود پای تخته و هی درسش را میدهد و میدهد و اصلاً حواسش به ف***یو ای که با نوک مداد اتد روی میز حک میکنیم نیست... عین هی تیچر لیو د کیدز اِلانِ پارسال؛ عین جای ناخنهایمان روی کف دستِ پریشب... معلم بد، وقتی صدا میکند و میپرسد، نیمهی غسلنشدهی بدنمان کرخت میشود، - آدمهای دوشخصیتی، معمولاً حداکثر یک شخصیتشان هوشیاری کامل دارد - - که آنهم از درِ کلاس تو نمیآید (نمیآوردنش)، مبادا غمباد بگیرد ودیگر در جاشخصیتی، جا نشود - ... معلم بد، لبخند میزند و به استایل کلاسیک خودش بدجوری اعتقاد دارد؛ معلم بد عقیده دارد هرچیزی اگر قرار باشد خوب باشد، باید کلاسیک باشد؛ معلم بد دوست دارد به بچهی کوچکش یاد بدهد روی مجسمههای گِلی ما ب***د مبادا تخم محاربه گوشهی مخ طفل معصوم جا خوش کند. معلم بد آخرش برایمان از روی نسخهی خطی لکچر عزیزش فال میگیرد؛ میگوید برای همهمان آرزوی موفقیت آمد؛ و ادعا میکند اگر این نسخه، خطی نبود، حتماً در یکی از این سی[صد] سالی که از استاندارد شدن لکچرش میگذرد، برای یکیمان نفرینی چیزی میآمد. معلم بد میگوید یکبار دستش خورد به یکی از همین اراجیفنامههای بهاصطللاح مدرن، و فحش آمد میگوید و تا چند شب خوابش نبرد؛ میگوید و تا چند ماه سوار تاکسی که میشد میترسید که نکند مرتیکهی مزخرف داستانک (با نام میم.دال، هه!) همین رانندهی تاکسیای باشد که عمراً یک مصراع شعر که با «ث» شروع شود بلت نیست. معلم بد میگوید نوشتهای که روی دستمال کاغذی، توی تخت، با رژ نوشته شود حرامست اگر رنگ خودنویس ببیند؛ و احتیاط واجب برآنست که بالغ بر ۳ بار آب کشیده شود. معلم بد یک بار به یکی از شاگردان دردانهاش گفته که هرگز در عمرش نه بههنگام صید قزلآلا [در همین خرابشدهی خودمان] و نه بعد از ۱۲ شب، وقتی بچهها خوابیدند چیزی ننوشته؛ مبادا فردا کسی بفهمد که چه[قدر] میکرده... معلم بد چراغها را روشن میگذارد و به همهمان دیکته میگوید؛ معلم بد چراغها را روشن میگذارد و از همهمان میخواد دربارهی تابستانی که گذشت بنویسیم و دشناممان میدهد، اگر از چیزهایی بنویسیم که مدرکی برایشان ندارم یا از چیزهایی بنویسیم که ما را قدری چاقتر، شادتر، دافتر نشان بدهد؛ معلم بد چراغها را روشن میگذارد و خوب از زیر عینک براندازمان میکند مبادا با انشای سه سال پیشمان فرق کرده باشیم؛ معلم بد زیر چراغهای روشن برایمان میگوید از شاگردی که یک روز صبح عینک زد و در نوشتهاش (که از هفتهی پیش مانده بود) از بیعینکیاش گفته بوده و اشاره کرد که چگونه عینک را توی صورتش خورد کرده مبادا بحرانهویّتش مسری باشد. معلم بد را احترام میگذاریم. شاید چیزی میداند... شاید میداند اگر احمقهایی نباشند که اراجیف غیرکلاسیک - واژگان نیمهرندوم، ضمایر بیمرجع، افعال بیوزن، ساختارهای شکمی - بنویسند، آنوقت احمقهایی که اراجیف غیرکلاسیک میخوانند و مستفیض میشوند، از گرسنگی میمیرند و جامعه را آدمهای کلاسیکی تشکیل میدهد که همه با کت و شلوار پشت چراغهای قرمز میایستند و مناظر بدیع تمدن را فراهم میآورند. و آب از دهان ایشان جاری میشود و ما هم سعی می کنیم آب از دهانمان جاری شود. معلم بد به وجدانمان هم سرایت میکند (حتی اگر زیر میز مشت کنیم) و شب، یخهمان را میگیرد و تا صبح لگد میزد به پایمان... صبح میشلیم و معلم بد فاتح کبیر میشود. معلم بد شاگردهای دردانهاش را - که خوب، بد بشوند - دوست دارد می نشاندشان روی زانوهایش و برایشان میگوید که نیّت، فصل اوّل رسالت نویسنده است و میگوید که آدمی که رسول نشده، گه میخورد برود توی توالت و بنویسد و میگوید که رسالت را باید بالذات توی تخم آدمی کاشت و میگوید که آدمی که تخم نویسندگی نداشته باشد، گه میخورد نیّت بکند... دهانم را آب میکشم. |
8:39 PM |
The irresponsibility named Duty - after 16:00 in summer | |
|
- “OMG! See they have invented a kind of contraceptive!” yelled the devil shaking almighty to wake up. |
8:37 PM |
Unintentional under-expectation of the young business manager | |
|
- “Bravely Perfect!” said the almighty washing his hands off the clay. |
1:05 PM |
Intentional over-expectation of the mature product manager | |
|
- “Bravely Perfect!” said the almighty washing hands off the clay. |
4:10 PM |
Bills after pills, pumpkins after napkins - one man's show | |
|
۲۸اُمین باری بود که بالای میزش میرفتم تا سفارش بگیرم
درست لحظهای که انتظار داشتم بگوید «دوستت دارم»، گفت «مثل همیشه» و در حالیکه قلم و دفترش را از کیف زنانهاش بیرون میآورد، لبخند همیشهگیاش را زد. بیاختیار، - علیرغم همهی تمرینات این ۳ روز آخر - - علیرغم همهی تلاشی که میکردم تا جذب لبخندش نشوم - - علیرغم اینکه سعی میکردم برای یکبار هم که شده رفتارم غیرطبیعی باشد - گفتم: «فرانسه با کیک؟» [برای ۲۸اُمین بار] خندید؛ تا وقتی از پلهها پایین میروم، برای ۲۸اُمین بار حس کنم توی دفترش مینویسد دوستم دارد. عصر همانروز استعفا دادم و بهمعدن برگشتم. |
2:39 PM |
Love-aborter's User Manual, or, Lost-but-found of a hitchhiker in the wrong lane of highway | |
|
... این وسیله صرفاً جهت ارتقاء و بهبود کیفیت رفاه و سلامتی شما تولید شدهاست.
لطفاً در حفظ و نگهداری بیمورد آن کوشا باشید. |
10:14 PM |
Lesson Nine, to not to be -- as dry as possible | |
|
کافـّی - همون قهوه[ای که بلد نباشی درست و حسابی دمـش بیاری] -
بهانهی خوب (و نه لزوماً دستاوّل) ایست برای دعوت کردن دختر همسایه / دوست قدیمی به چند کلمه صحبت... وقتی حتی گوسفندها هم رم کردهاند. † قهوه - همون کافـّی[ای که بلد باشی درست و حسابی دمـش بیاری] - بهانهی خوب (و لزوماً دستاوّل) ایست برای شب را تا صبح بیدار ماندن و بهخواب آرام گوسفندها و گریههای آرام دختر همسایه گوش کردن... وقتی دوستهای قدیمی، شبها با سودا میخوابند. □ باز دیر میآیی و صبح، دوباره همهچیز یادم میرود... باز دیر میآیی و صبح، آرزو میکنم دیر نیایی... باز دیر میآیی و شب، میخوابم. † پنجرهها[ی شب] را گَرد گرفتهام؛ تو هنوز نیامدهای. ظرفها[ی شب] را شستهام؛ تو هنوز نیامدهای. پلهها[ی شب] را دستمال کشیدهام؛ تو هنوز نیامدهای. عطر [شب] را زدهام؛ تو هنوز نیامدهای. چراغها[ی شب] را خاموش کردهام؛ تو هنوز نیامدهای. گریه[ی شب]ام میگیرد و آرام سرم را به بالش، - بالش را به سرم - میچسبانم؛ داری میآیی! خودم را به خواب میزنم؛ میآیی. غلتی میزنم و آرام زیرلب میخوانمت - طوری که دقیق نشنوی - ؛ آمدهای. میچرخم؛ خوابیدهای. |
9:56 PM |
Drift in vs. Drift in and out -- a tranquil circumstance though | |
|
خاطرههایت
مثل یک سگ آرام و چابک و قویهیکل با قلّادهای آویزان - انگار که هرگز بسته نشده باشند - شبها، توی جنگل - همان جنگل همیشگیمان - دنبالم میکنند. میدوم [همان راهی که بارها جیغ میزدیم و میدویدیم و آخرش میافتادیم روی چمنها] فرار میکنم؛ سریعتر میدود و پارس میکند. میایستم، زیر درختی که بارها زیر سایهاش - در آغوشش - میآرمیدی؛ بو میکشد و دندانهایش را ... فرارتر میکنم جلو دریاچه است [همانیکه میخندیدیم همهاش و عکسمان توی آبش میافتاد و آبدزدکها رویش میدویدند] سگ نزدیکتر میشود چشمهایش [چشمهایت] . پیر شدهام، برای شنای قورباغه کرخت شدهام، برای شنای پروانه سگی... [این را قبلترها آموخته بودم، اولین شبی که بیدار شدم ونبودی] میرسی، اما؛ غرق میشوم. |
12:28 PM |
Lesson Eight, wearing naked jeans by the phone or how'd i look like in halloween | |
|
تلخ،
مثل قهوه؛ وقتی تو زودتر از غروب زنگ میزنی و با هم غروب می کنیم. تلخ، مثل شکر؛ وقتی تو زنگ نمیزنی. † میترسم بیشتر بترسم؛ بیشتر از «صرفاً یک جنتلمن غمگین». † از پاییز گرمترم وقتی فکر میکنم به آمدنت، و تو مشغولی از زمستان گرمترم وقتی فکر میکنم به بیدار شدنت، و تو گرم خوابی از بهار گرمترم وقتی فکر میکنم به نیامدنت، و تو آرام داری بیدار میشوی از تابستان ولی ... بیدار که میشوی، میروی؛ کولر را روشن میکنم و لعنت میفرستم به weekdayهای تعطیل. |
3:57 AM |
Lesson Seven, Smoke or Put-on-sale | |
|
خاطرات باغچه را
به روح اسب پیر هدیه میدهم... خاطرات اسب پیر را به بانوی رودخانه هدیه میدهم... و سعی میکنم حتیالمقدور از مترو استفاده کنم تا از بانوی رودخانه، خاطرهای نداشته باشم؛ مبادا... |
10:41 PM |