Lesson Nine, to not to be -- as dry as possible | |
|
کافـّی - همون قهوه[ای که بلد نباشی درست و حسابی دمـش بیاری] -
بهانهی خوب (و نه لزوماً دستاوّل) ایست برای دعوت کردن دختر همسایه / دوست قدیمی به چند کلمه صحبت... وقتی حتی گوسفندها هم رم کردهاند. † قهوه - همون کافـّی[ای که بلد باشی درست و حسابی دمـش بیاری] - بهانهی خوب (و لزوماً دستاوّل) ایست برای شب را تا صبح بیدار ماندن و بهخواب آرام گوسفندها و گریههای آرام دختر همسایه گوش کردن... وقتی دوستهای قدیمی، شبها با سودا میخوابند. □ باز دیر میآیی و صبح، دوباره همهچیز یادم میرود... باز دیر میآیی و صبح، آرزو میکنم دیر نیایی... باز دیر میآیی و شب، میخوابم. † پنجرهها[ی شب] را گَرد گرفتهام؛ تو هنوز نیامدهای. ظرفها[ی شب] را شستهام؛ تو هنوز نیامدهای. پلهها[ی شب] را دستمال کشیدهام؛ تو هنوز نیامدهای. عطر [شب] را زدهام؛ تو هنوز نیامدهای. چراغها[ی شب] را خاموش کردهام؛ تو هنوز نیامدهای. گریه[ی شب]ام میگیرد و آرام سرم را به بالش، - بالش را به سرم - میچسبانم؛ داری میآیی! خودم را به خواب میزنم؛ میآیی. غلتی میزنم و آرام زیرلب میخوانمت - طوری که دقیق نشنوی - ؛ آمدهای. میچرخم؛ خوابیدهای. |
9:56 PM |