Lesson Ten, Relax, Romantik, Sure or Prolong | |
|
معلم بد،
میرود پای تخته و هی درسش را میدهد و میدهد و اصلاً حواسش به ف***یو ای که با نوک مداد اتد روی میز حک میکنیم نیست... عین هی تیچر لیو د کیدز اِلانِ پارسال؛ عین جای ناخنهایمان روی کف دستِ پریشب... معلم بد، وقتی صدا میکند و میپرسد، نیمهی غسلنشدهی بدنمان کرخت میشود، - آدمهای دوشخصیتی، معمولاً حداکثر یک شخصیتشان هوشیاری کامل دارد - - که آنهم از درِ کلاس تو نمیآید (نمیآوردنش)، مبادا غمباد بگیرد ودیگر در جاشخصیتی، جا نشود - ... معلم بد، لبخند میزند و به استایل کلاسیک خودش بدجوری اعتقاد دارد؛ معلم بد عقیده دارد هرچیزی اگر قرار باشد خوب باشد، باید کلاسیک باشد؛ معلم بد دوست دارد به بچهی کوچکش یاد بدهد روی مجسمههای گِلی ما ب***د مبادا تخم محاربه گوشهی مخ طفل معصوم جا خوش کند. معلم بد آخرش برایمان از روی نسخهی خطی لکچر عزیزش فال میگیرد؛ میگوید برای همهمان آرزوی موفقیت آمد؛ و ادعا میکند اگر این نسخه، خطی نبود، حتماً در یکی از این سی[صد] سالی که از استاندارد شدن لکچرش میگذرد، برای یکیمان نفرینی چیزی میآمد. معلم بد میگوید یکبار دستش خورد به یکی از همین اراجیفنامههای بهاصطللاح مدرن، و فحش آمد میگوید و تا چند شب خوابش نبرد؛ میگوید و تا چند ماه سوار تاکسی که میشد میترسید که نکند مرتیکهی مزخرف داستانک (با نام میم.دال، هه!) همین رانندهی تاکسیای باشد که عمراً یک مصراع شعر که با «ث» شروع شود بلت نیست. معلم بد میگوید نوشتهای که روی دستمال کاغذی، توی تخت، با رژ نوشته شود حرامست اگر رنگ خودنویس ببیند؛ و احتیاط واجب برآنست که بالغ بر ۳ بار آب کشیده شود. معلم بد یک بار به یکی از شاگردان دردانهاش گفته که هرگز در عمرش نه بههنگام صید قزلآلا [در همین خرابشدهی خودمان] و نه بعد از ۱۲ شب، وقتی بچهها خوابیدند چیزی ننوشته؛ مبادا فردا کسی بفهمد که چه[قدر] میکرده... معلم بد چراغها را روشن میگذارد و به همهمان دیکته میگوید؛ معلم بد چراغها را روشن میگذارد و از همهمان میخواد دربارهی تابستانی که گذشت بنویسیم و دشناممان میدهد، اگر از چیزهایی بنویسیم که مدرکی برایشان ندارم یا از چیزهایی بنویسیم که ما را قدری چاقتر، شادتر، دافتر نشان بدهد؛ معلم بد چراغها را روشن میگذارد و خوب از زیر عینک براندازمان میکند مبادا با انشای سه سال پیشمان فرق کرده باشیم؛ معلم بد زیر چراغهای روشن برایمان میگوید از شاگردی که یک روز صبح عینک زد و در نوشتهاش (که از هفتهی پیش مانده بود) از بیعینکیاش گفته بوده و اشاره کرد که چگونه عینک را توی صورتش خورد کرده مبادا بحرانهویّتش مسری باشد. معلم بد را احترام میگذاریم. شاید چیزی میداند... شاید میداند اگر احمقهایی نباشند که اراجیف غیرکلاسیک - واژگان نیمهرندوم، ضمایر بیمرجع، افعال بیوزن، ساختارهای شکمی - بنویسند، آنوقت احمقهایی که اراجیف غیرکلاسیک میخوانند و مستفیض میشوند، از گرسنگی میمیرند و جامعه را آدمهای کلاسیکی تشکیل میدهد که همه با کت و شلوار پشت چراغهای قرمز میایستند و مناظر بدیع تمدن را فراهم میآورند. و آب از دهان ایشان جاری میشود و ما هم سعی می کنیم آب از دهانمان جاری شود. معلم بد به وجدانمان هم سرایت میکند (حتی اگر زیر میز مشت کنیم) و شب، یخهمان را میگیرد و تا صبح لگد میزد به پایمان... صبح میشلیم و معلم بد فاتح کبیر میشود. معلم بد شاگردهای دردانهاش را - که خوب، بد بشوند - دوست دارد می نشاندشان روی زانوهایش و برایشان میگوید که نیّت، فصل اوّل رسالت نویسنده است و میگوید که آدمی که رسول نشده، گه میخورد برود توی توالت و بنویسد و میگوید که رسالت را باید بالذات توی تخم آدمی کاشت و میگوید که آدمی که تخم نویسندگی نداشته باشد، گه میخورد نیّت بکند... دهانم را آب میکشم. |
8:39 PM |