Puis-Je? | |
|
دیشب یکهو غلت سنگینی در خواب زدم.
بیدار که شدم دیدم تمام تخت خیس شده. تمام آب تُنگ ِ «ماهی درونم» خالی شده بود؛ لبهی تُنگ هم لبپر شده بود؛ ماهی هم داشت بالبال میزد. دوئیدم به داد ماهی برسم؛ که احساس کردم دارد خاطره میشود، اسطوره میشود. ماهی درونم - که تنها یک instance بود که بهصورت static بین تمام cellلولهایم بهاشتراک گذاشته شده بود - سنگین و رنگین، اسطورهوار و بهدور از هرگونه تلاش برای خود-قهرمان-جا-زن ی، نیمههای شب ِ دیشب گم شد. از یابنده تقاضا میشود، یا ازش سوءاستفاده شخصی نکند. یا اگر کرد، به من هیچوقت نگوید. حتی وقتی نوه نتیجههایم پای تخت بیمارستان آبنبات میمکیدند و پسر بزرگم روی سینهام گریه میکرد که «ما رو تنها نذار»، هم. ممنونم. |
6:07 PM |
Page 76, Page 76, Page 76. Let me memorize this number. | |
|
بین احمق بودن،
احمق فرض شدن، و متهم شدن به حماقت، باید یه فرقهایی باشه علیالاصول. بین گناهکار بودن، گناهکار فرض شدن، و متهم شدن به ارتکاب گناه، باید یه فرقهایی باشه علیالاصول. حماقت یا گناهکاربودن، من که میخوابم. بیدار که بشم، نه باهوشترم، نه معصومتر؛ صرفاً یادم رفته -- به کدامین حماقت، به کدامین گناه. و این [فراموشی] همان shortcut به حبلالمتین رستگاریست که از قضا روی desktop ما هم کپی شده؛ معالوصف، (حتی اگه معدهم هم کلی صدا میداد)، بیدارم نکن برای شام. بذار تا صبح بخوابم. شاید باهوش شدم، شاید معصوم. |
10:04 PM |
to adopt the killed, to kill the adopted | |
|
گربهی درون من،
عصرها روی لبهی پشتبام دراز میکشد و دمش را تکان میدهد. سگ درون من، نیمههای شب یکهو بیدار میشود و ناله میکند. عقاب درون من، تمام غروب را به زل زدن در پرتوهای طلایی مزرعهی گندم میگذراند. اسب درون من، هر از گاهی - نجیبانه - رم میکند. درون من یک باغوحش هست. یک باغوحش سیّار که هر روز صبح از اتاق خوابم تا اتاق ۷۱۵ دانشکده میآید. قبل از ناهار به اتاق ۵۰۵ میرود تا سر و گوشی آب بدهد. پنجشنبهها به اتاق ۲۰۲ میرود. هنوز تصمیم نگرفته به رفتن به اتاق ۶۲۵ در ساعات ۳ تا ۴/۵ روزهای زوج ادامه بدهد یا نه. از شلوغی اتاق ۱۰۲ بیذار است. گرد بودن اتاق ۶۲۷ را دوست داشت. و طول میکشد تا به اتاق ۸۲۶ عادت کند. درون من یک باغوحش هست. که شبهایی که آنقدر خستهام که با کمربند و کیفپولهای جیبهای عقبم خوابم میبرد، نیمههای شب میلههای قفسهایش پوستم را فشار میدهد. درون من یک باغوحش هست. که نه دلم میآید یک متصدی taming بگیرم تا همه بیقراریها را رام/آرام کند؛ نه خودم عرضه دارم همهی نیازهایشان را ارضا کنم. نه دلم میآید تلاشهایم برای ارتباط برقرار کردن با این حیوانات را، فقط محض گذاشتن لب طاقچه و آویزان کردن از آینهی ماشین، ادامه بدهم؛ نه خودم عرضه دارم برای تکتکشان بلیط بفروشم. نه دلم میآید با توجه به تورم accommodationها، بینشان elitism راه بیاندازم؛ نه عرضه دارم، شعبه بزنم و distribution راه بیاندازم. درون من یک باغوحش هست. چند وقتیست دنبال یک فضای بکر و خالی از دغدغه میکردم -- با اتاقهای بدون شماره؛ بدون اتاق. که همهشان را آزاد کنم. بعد بیایم اینجا بنویسم: درون من یک جنگل هست، صرفاً. |
4:34 PM |
Ever For | |
|
یه پسر خوب،
چی کار نمیکنه؟ آفرین! هیچوقت یه قرار عاشقانه و یه امتحان میانترم مهم رو، توی یک روز نمیندازه. چرا؟ چون بارِ کانتکست سوئیچ در سه شب پایانی بهقدری بالا میره که باید نصف بودجهی ماهیانه رو صرف cooling سیستم بکنیم -- عین روتِرهای گوگل. یه پسر خوب، همیشه از کتاب سال سوم ابتدائیش یادش هست که دنیا مزرعه آخرت است؛ منتهی نظر به برخی premature birthهایی که از تخم گناه و گناهکهای آدمیزاد در همین دنیا به عمل میآید، گاهی لازم میشود که شاهد انعقاد I'd deserved it باشیم. آنهم خطاب کنایهگونه به پروردگار منباب «با ما هم آره، نالوطی؟». پروردگاری که نمیزند توی سر AIها کارها به جرم ساختن موجوداتی که هوشمندتر از خودشان هستند؛ بهجرم نقض اثباتهای شخمی-شخیّلی ۲ واحد اندیشه معارف دینی. پروردگاری که - مثل کارگردانی که هرگز نمیتواند از فیلم خودش بهچشم بیننده لذت ببرد - نمیتواند از بشر بهچشم lover لذت ببرد. منتهی یهو دیدی مثل این یادگار مارتین، زد و شد! یه پسر خوب، وسط کارهای مهمش وبلاگ آپدیت نمیکنه. یه پسر خوب، فقط تا وقتی پسر خوب هست، که [خواسته یا ناخواسته] بخواد که پسر خوبی بمونه. |
9:34 PM |
What to do and what not to do | |
|
mon arbre |
4:13 PM |
Remind Me Later | |
|
من
حتی متعلق به تختم هم نیستم. اینو گفتم که بدونه... |
4:20 PM |
φ and θ could be mine in northpole; iff it wasn't pressure on me (the gas) just in the way that Murphy defines his low law | |
|
نباید تمامت رو بذاری به پای منی
که هیچچیم به هیچجا بند نیست... و تنها چشمه امیدم به محورzهاست، که بتونم زندگی iterative decrementalم در صفحه xy رو باهاش توجیه کنم. آخرش یهو دیدی حلزونه شده قد یه نخود پیپی مورچه - من هم شالاپّی از z≥z0 افتادم پایین. بعد کی حاضره راجع به جوونیِ تویِ عزیزترینم، بگه «من، منِ کلّه گنده!»؟ نباید. |
8:46 PM |
When the artificial teeth of the baptiser immerges in the font | |
|
هر ماه یک صلیب
هر صلیب یک امتیاز حتی شما هم میتوانید برنده خوششانس ما باشید! -- Public Relations Of Heaven&Hell Bros Company. |
1:32 PM |
STOOD and all the hidden things UNDER it | |
|
درس دادن به بچههای اسماً-تیزهوشِ خنگ و مهیّج،
در درجه اوّل (مثل هر پیرمرد خرفت دیگری) یادم میاندازد که «ما هم بچه بودیم». در درجه دوم یادم میاندازد که «خدائیش اینقدر خنگ نبودیم». در درجه سوم یادم میاندازد که «اینقدر مغز لَتِرال ثینکر و فرافکن و آوت-آف-دامین ای نداشتیم». در درجه چهارم یادم میاندازد که «خب که چی؟» بعد یکی از بچهها میآید پای تخته تا راهحل شُخماتیک خودش را ارائه بدهد و این بستر را مهیا کند که من، من ِ خودخواه، من ِ عاشق ضایعکردن مردم جلوی جمع، جلوی جمع ضایعش کنم. انگار نه انگار که من اسماً-معلم هستم. درس دادن به بچههای اسماً-تیزهوشِ خنگ و مهیج، عصرش خوب است. زمزمههای «آقا ببخشید» یادم میاندازد که چهقدر دلم میخواست در ویلایمان در نیوهمپشایر به کنیزک بگویی «آقا که اومد، بهشون بگو...»؛ اما تو هیچوقت هیچ پیامی برای من نداشتی. من بودم و پنجره و یک توئی که عصرها که به منزل رجعت میکردی در فاصله یک کفش-پاشه-بلند-در-آوردن، میتوانستی یک دامین-سوئیچ مهیب بکنی و بشوی «دارلینگ جان». اینها را نمیشود در لفافه به بچههای اسماً-تیزهوش خنگ و مهیج گفت. مدیرشان میآید دوستانه میگوید «تا من بروم از داروخانه *** بخرم، شما هم سیلابست را بذار روی میز [تا بدانم سر کلاس راجع به "نحوه خرید *** از داروخانه بدون سرخ شدن"، با بچهها حرف نمیزنی!].». گناه از من نیست. از بچههای اسماً-تیزهوشِ خنگ و مهیّج هم نیست. از مدیر کمر-کلفتشان هم نیست. مشکل (و نه گناه) از مغزِ معیوبِ من هست؛ که بعد از این همه ۷۳۱۷۹۶۷۵۹ ثانیه زندگی کردن در این دنیای وانفسا، هنوز نمیتواند یک بُردِر خوب و شکیل بین دامینهای مختلف بکشد. به قول بروبکس دی.سی.ای.اِل. به جان خودم اسمش «چند شخصیتی» نیست. تلویحاً بلدم موقعیت جغرافیایی کانسپت را در مغزم نشان بدهم! منتهی مشکل از درون سامانه است که نمیداند / نمیتواند بداند / همان بهتر که نمیداند. الغرض این که اگر خوابم برد و صبح دیدی مُشتی «آقا ببخشید» ریخته روی بالش، بیدارم نکن. قول میدهم خودم که بیدار شدم ملافه را با تاید و اسکاچ بشورم. تو برو که دیرت نشود. |
11:28 AM |
iWin Second Generation with bluetooth support | |
|
تقصیر مادرم بود حتماً
اجازه میداد بچه که بودم آهنگهای سرخپوستی گوش بدهم؛ پتوی بچهگیام هم رویش عکس یک ببر واقعی بود. همین شد که خوی وحشیگری من هر شب ساعت ۳ الی ۵ بامداد - وقتی ماه کامل است - پاچهی تو را میگیرد و هر روز صبح وقتی متهمم میکنی هیچچیز خاطرم نیست. دارلینگ جان، من اگر تیمورک بلد بودم که همان قوم خودمان را مَنِیج میکردم -- که نخواهد بعد از این همه سال، پشت چراغ قرمز، نالههای صحرایی بکگراند موسیقی محلی آمریکای جنوبی، یقهام را بگیرد و بوق جماعت منتظر پشت چراغ سبز - پشت من - هم بیدارم نکند. دارلینگ جان، به دستیار اولم گفتهم تمام قرارهای ملاقات امروز را کنسل کند. گلویم بد گرفته. ریچارد هم که آنتن نمیدهد؛ آلبا هم که از وقتی رفته خارجه دیگر دستش به «پیک آپ دِ فون» نمیرود. حالا من ماندهم و سیل نانوشتههایی که وسوسه میشوم یکبار دیگر - قبل از مکتوب کردن - بخوانمشان؛ منتهی این مغز من در تعریف iostreamهای دو جهته بدجوری میشنگد! همین میشود که تهش سرم را دیوانهوار جلوی جمع تکان میدهم و میگویم «لعنت به ریچارد! نباید حذف اکانت میکرد.» دارلینگ جان، از این باب عرض میکردم که بدانی نه هدف و نه وسیله، هیچکدام محوریت را در یک موومِنت حلقوی تعیین نمیکنند. من همان دیوانهای هستم که بودم. منتهی نه ماهیای دارم که به ته قلاب قلبت به مغزم وصل کنم - بلکه شاد شوی -، نه دلم میآید نخ قلّاب قلبت به مغزم را پاره کنم - که شاید هرگز ندوزیاش -. |
11:06 AM |
Black, Red, White, Black, DarkWoodBrown, White, Red, Black | |
|
دارلینگ دارلینگ
دلم برای تمام گمشدنهای توی جنگلهای پربرف وقتی صورت سفیدت پشت شنل دراز و تمام مشکیات پنهان میشود تنگ شده. دارلینگ دارلینگ شوفاژها را باید ببندم که تو خواب راحتتر «فضاسازی» کنم، اما میترسم سرما بخورم. دارلینگ دارلینگ دو یو آندرستند وات آیم تاکینْ اِبات؟ |
12:22 AM |
Undisclosed "Him", #1 | |
|
Mohammad Ghodsi's Status: آهای فیلترچی نا عزیز که هر وقت عشقت میکشه همه ی اچ تی تی پی اس ها رو فیلتر میکنی! گفتم شاید برات یک ذره اهمیت داشته باشد که با این کار تو کلی از کارهای روزمره ی ما فلج میشه! البته میدونم که میگی به درک!ghodsi[at]gmail |
1:35 PM |
With Respect, and at the same time, Regardless To Peter | |
|
چرا پیتر هیچوقت نفهمید، نخواست بفهمه،
که خیلی چیزها رو لزومی نداشت من ببینم/بشنوم. چرا پیتر هیچوقت نفهمید، نخواست بفهمه، خیلی خوابها رو لزومی نداشت من ببینم. چرا پیتر نذاشت هیچوقت اینقدر شجاع باشم که بتونم خیلی خوابها رو نبینم، یا ببینم و نفهمم. |
11:25 AM |
He was frank enough to forget whether he had ever been terrestrial or not | |
|
دارلینگ جان،
خدائیش من از بین تمام دنیاهایی که در آنها زندگی میکنم، سومیاش (از سمت راست) را بیشتر دوست دارم. از این سوغاتیهای intergalactic چی بیشتر از همه دوست داری، دارلینگ جان؟ |
6:21 PM |
Dedicated to our fans, who want to live in a house that is haunted by the ghost of you and me | |
|
تقصیر خودت هست
که خیلی چیزها با من دیدهای از من دیدهای در من دیدهای. من که نخواستم بیایی و با نیمهی قهوهای من آشنا بشوی. من هیچوقت خوب نخوابیدهام. من هیچوقت کامل بیدار نبودهام. من هیچوقت بهترین «من هیچوقت»های دنیا را نداشتهام. آدمها زمستان که میشود به گریهی سگ میخندند. تو زمستان که میشود یادت میرود آخرین باری را که با هم خوابیدیم در هم خوابیدیم. |
6:17 PM |
This name is for rent | |
|
آدمها
به گریه سگها میخندند. انزجار. |
6:17 PM |