Puis-Je? | |
|
دیشب یکهو غلت سنگینی در خواب زدم.
بیدار که شدم دیدم تمام تخت خیس شده. تمام آب تُنگ ِ «ماهی درونم» خالی شده بود؛ لبهی تُنگ هم لبپر شده بود؛ ماهی هم داشت بالبال میزد. دوئیدم به داد ماهی برسم؛ که احساس کردم دارد خاطره میشود، اسطوره میشود. ماهی درونم - که تنها یک instance بود که بهصورت static بین تمام cellلولهایم بهاشتراک گذاشته شده بود - سنگین و رنگین، اسطورهوار و بهدور از هرگونه تلاش برای خود-قهرمان-جا-زن ی، نیمههای شب ِ دیشب گم شد. از یابنده تقاضا میشود، یا ازش سوءاستفاده شخصی نکند. یا اگر کرد، به من هیچوقت نگوید. حتی وقتی نوه نتیجههایم پای تخت بیمارستان آبنبات میمکیدند و پسر بزرگم روی سینهام گریه میکرد که «ما رو تنها نذار»، هم. ممنونم. |
6:07 PM |