STOOD and all the hidden things UNDER it | |
|
درس دادن به بچههای اسماً-تیزهوشِ خنگ و مهیّج،
در درجه اوّل (مثل هر پیرمرد خرفت دیگری) یادم میاندازد که «ما هم بچه بودیم». در درجه دوم یادم میاندازد که «خدائیش اینقدر خنگ نبودیم». در درجه سوم یادم میاندازد که «اینقدر مغز لَتِرال ثینکر و فرافکن و آوت-آف-دامین ای نداشتیم». در درجه چهارم یادم میاندازد که «خب که چی؟» بعد یکی از بچهها میآید پای تخته تا راهحل شُخماتیک خودش را ارائه بدهد و این بستر را مهیا کند که من، من ِ خودخواه، من ِ عاشق ضایعکردن مردم جلوی جمع، جلوی جمع ضایعش کنم. انگار نه انگار که من اسماً-معلم هستم. درس دادن به بچههای اسماً-تیزهوشِ خنگ و مهیج، عصرش خوب است. زمزمههای «آقا ببخشید» یادم میاندازد که چهقدر دلم میخواست در ویلایمان در نیوهمپشایر به کنیزک بگویی «آقا که اومد، بهشون بگو...»؛ اما تو هیچوقت هیچ پیامی برای من نداشتی. من بودم و پنجره و یک توئی که عصرها که به منزل رجعت میکردی در فاصله یک کفش-پاشه-بلند-در-آوردن، میتوانستی یک دامین-سوئیچ مهیب بکنی و بشوی «دارلینگ جان». اینها را نمیشود در لفافه به بچههای اسماً-تیزهوش خنگ و مهیج گفت. مدیرشان میآید دوستانه میگوید «تا من بروم از داروخانه *** بخرم، شما هم سیلابست را بذار روی میز [تا بدانم سر کلاس راجع به "نحوه خرید *** از داروخانه بدون سرخ شدن"، با بچهها حرف نمیزنی!].». گناه از من نیست. از بچههای اسماً-تیزهوشِ خنگ و مهیّج هم نیست. از مدیر کمر-کلفتشان هم نیست. مشکل (و نه گناه) از مغزِ معیوبِ من هست؛ که بعد از این همه ۷۳۱۷۹۶۷۵۹ ثانیه زندگی کردن در این دنیای وانفسا، هنوز نمیتواند یک بُردِر خوب و شکیل بین دامینهای مختلف بکشد. به قول بروبکس دی.سی.ای.اِل. به جان خودم اسمش «چند شخصیتی» نیست. تلویحاً بلدم موقعیت جغرافیایی کانسپت را در مغزم نشان بدهم! منتهی مشکل از درون سامانه است که نمیداند / نمیتواند بداند / همان بهتر که نمیداند. الغرض این که اگر خوابم برد و صبح دیدی مُشتی «آقا ببخشید» ریخته روی بالش، بیدارم نکن. قول میدهم خودم که بیدار شدم ملافه را با تاید و اسکاچ بشورم. تو برو که دیرت نشود. |
11:28 AM |