Weekbegin | |
|
تانیا
واقعاً خوابت نمیآید؟ غروبهای پاییز دارند میآیند. |
12:28 AM |
In bed | |
|
تانیا
انتظار داری هنوز بخندم؟ تانیا ساعت فیزیولوژیکی بدن من، خیلی وقت رسیدن پاییز را مژده داده... شاید هم، این ساعت فیزیولوژیکی بدن تو بود، که با آمدن پاییز رفتنت را مژده آورده... تانیا خودت هم میدانی که لعنتیتر از آنی که بفهمی یک مرد هر صد و پنجاه سال یکبار عاشق میشود و سالی چهار بار یادش میرود... تانیا بدرود. |
1:32 AM |
The horn of Schoolbus | |
|
تمام زن های دِه بوی شیرینی خامهای میدهند
و تمام مردهای ده عاشق بوی شیرینی خامهای و خندههای لوند شدهاند و این آفتاب لعنتی هم، برای هر جفتشان انگیزه شده؛ و من، همچنان در فکر فرارم... □ تانیا، دیشب خوابت را دیدم؛ خواب دیدم توی ده گم شدی، همه میگفتند خسته شدی و فرار کردی؛ من با همهشان دعوا کردم و تمام ده را گشتم، اما تو رفته بودی... بیدار که شدم، دیدم تو هنوز خوابی... خواستم بیدارت کنم و بگویم ...؛ گفتم میخندی... |
7:38 AM |
Welcome to my home page | |
|
تانیا،
آخر همهشان به تو ختم میشود. ... تو ... که خوابی... |
2:29 AM |
Wet o'clock again | |
|
تانیا،
همیشه از سوشال نتورکها متنفر بودم؛ همیشه با لبخند رئیسم بعد از یک پروژهی ..می ارضا میشدم؛ همیشه دلم میخواست شبها روی شومینه لم بدهم و لذت ببرم که هیچ تولهای بعد از خودم به جا نمیگذارم؛ نه؟ پ.ن. نمیدانم چرا این شبها اصلاً نگران این نیستم که «بیداری یا نه؟». شاید اثر آخرین لبخندت باشد که اصلاً بهم نچسبید. شاید اثر خستگی مفرط من، شاید اثر خستگی مفرط تو، شاید اثر فراموشی مفرط ما... تانیا، بیداری؟ |
12:03 AM |
8 o'clock in counter-clockwise order | |
|
یک بار هم
وقتی هنوز ۵۲ سالم بود از روی دایو پریدم هیچ بلایی هم سرم نیومدهیچکس هم برام هورا نکشید. شاید یه ۵۲ سالهی دیگه، همین جدیداًها این کار رو کرده بوده... ... وقتی بر میگشتم خونه، هیچکس فکر نمیکرد یه ۵۲ سالهی حساس که تازه از رو دایو پریده، احتیاج به حمام، استراحت، کتابخوانی، روحیه و ... داره؛ این بود که رفتم سراغ شستن ظرفها و غذا دادن به سگ و خوشحال بودم که هیچ برنامهی خاصی برای «بعد از پریدن از روی دایو» نداشتم. □ □ □ بزرگ میشی و یادت میره بزرگتر میشی و یادت میره که یادت رفته... انگاه که اصلاً نبوده... بزرگِ بزرگ میشی و هر وقت بیدار میشی، دیر شده؛ اونقدر دیر که به هیچچی نمیشه فکر کرد... □ □ □ تانیا، تانیای عزیز... با خودت قلم، کاغذ، شکر، قهوه، باطری، لبخند، پوزخند، از آن خندههای لوس و کشدار، کمی هم از آن خندههای هیجانانگیز و وحشیانه بیاور؛ میخواهیم ویشلیست تهیه کنیم. □ □ تانیا، من واقعاً شبیه آن دسته از مردهای هوسباز هستم که ...؟ واقعاً؟ تانیا؟ ... مصیبت اینجاست که نه آنقدر خنگی که نفهمی، نه آنقدر باهوش که بفهمی؛ ... تانیا، دیگر فکر نکن، بیا بخوابیم. میدانم هیچکس باور نمیکند که من - هر شب - نامـت را فراموش میکنم و هر چهقدر بیشتر نگاهـت میکنم، بیشتر فراموشـم میشود. و صبح، وقتی با «عزیزم، بیدار شو»، چشمهایم را باز میکنم، آرزو میکنم ایکاش حداقل آنقدر خنگ میبودی که فقط نامـم یادت بماند، یا آنقدر باهوش که بیدارم نکنی. □ □ تانیا، همه آنهایی که مرا میشناسند ... میدانند چه آدم حسودی هستم؛ و همه آنهایی که تو را میشناسند ... آه، تانیا لعنت به همه آنهایی که تو را میشناسند. |
3:51 AM |
First, but not the least, bitter moon | |
|
تانیا، تانیا،
وادارم میکنی... مثل پدرژپتو که سالها بعد از مراسم نامزدی پینوکیو، تکه چوب گرد و بینیگونهای را دید و هوس کرد... □ تانیا، تانیا، وسوسهام میکنی... مثل پدرژپتو، وقتی توانست ارّه را صاف بگیرد توی دستشو بدون اینکه بلغزد، تا تهش را برود. بعد حس کند که پیر نیست و دلش میخواهد هنوز شرطبندی کند تا یا گرسنه بخوابد، یا با شکمی پر از کباب برّه... □ تانیا، تانیا، تا صبح بیدارم میگذاری... وقتی وسطش زنگ میخورَد و تو با لبخند میروی... تا صبح روی کاناپه رو به در با همان توهمات پنجاه و دو سال بیش یک سال مینشینم... و به پوچی پنجاه و یک سال پیش میرسم و پنجاه سال دیگر صبر میکنم تا یادم بیاید اسمت چه بود، تانیا. |
6:26 PM |
Principle of the pigless hole | |
|
تانیا،
همهاش از یک شب تاریک شروع شد؛ دلم برایـت فوقالعاده تنگ شد و زدم بیرون... همهاش تو نبودی ولی، کلی احمق دیگر هم قبل از تو بودند که لو رفته بودند - خبر پیدا شدنشان را آورده بودند – ... میدویدم، و مصیبت این بود که صدایم رو میشنیدی؛ خوب... آنقدر خوب که پژواک صدایم را، که به گوشهایت میخورد، میشنیدم؛ و بیشتر میدویم... عاقبت خسته شدم، تمام درختان، با گوش تو بهخوبی آشنا بودند؛ آن قدر خوب که بهراحتی ادایشان را در میآوردند... اما من، میدانستم به این زودیها لو نمیروی! □ میدوم، تو هم سعی کن پیدا نشوی، تا استیصال در عمق وجودم برود و لای بخار و غم و دود بگویم «قسمت ( ــِ یکی دیگه) بوده» ... □ تانیا، سردت نمیشود؟ لذت جوییده شدن اینقدر گرمازاست؟ تانیا، سردم هم بگذاری، گرم میشوم؛ میجویم، گرم میشوم؛ میخوابم، خواب گرم شدن میبینم؛ بیدار میشوم و میبینم برف باریده است. □ یخ، و بوسهای، و یخ، تانیا. |
10:48 AM |
Out of 100 | |
|
22 |
11:22 AM |