8 o'clock in counter-clockwise order | |
|
یک بار هم
وقتی هنوز ۵۲ سالم بود از روی دایو پریدم هیچ بلایی هم سرم نیومدهیچکس هم برام هورا نکشید. شاید یه ۵۲ سالهی دیگه، همین جدیداًها این کار رو کرده بوده... ... وقتی بر میگشتم خونه، هیچکس فکر نمیکرد یه ۵۲ سالهی حساس که تازه از رو دایو پریده، احتیاج به حمام، استراحت، کتابخوانی، روحیه و ... داره؛ این بود که رفتم سراغ شستن ظرفها و غذا دادن به سگ و خوشحال بودم که هیچ برنامهی خاصی برای «بعد از پریدن از روی دایو» نداشتم. □ □ □ بزرگ میشی و یادت میره بزرگتر میشی و یادت میره که یادت رفته... انگاه که اصلاً نبوده... بزرگِ بزرگ میشی و هر وقت بیدار میشی، دیر شده؛ اونقدر دیر که به هیچچی نمیشه فکر کرد... □ □ □ تانیا، تانیای عزیز... با خودت قلم، کاغذ، شکر، قهوه، باطری، لبخند، پوزخند، از آن خندههای لوس و کشدار، کمی هم از آن خندههای هیجانانگیز و وحشیانه بیاور؛ میخواهیم ویشلیست تهیه کنیم. □ □ تانیا، من واقعاً شبیه آن دسته از مردهای هوسباز هستم که ...؟ واقعاً؟ تانیا؟ ... مصیبت اینجاست که نه آنقدر خنگی که نفهمی، نه آنقدر باهوش که بفهمی؛ ... تانیا، دیگر فکر نکن، بیا بخوابیم. میدانم هیچکس باور نمیکند که من - هر شب - نامـت را فراموش میکنم و هر چهقدر بیشتر نگاهـت میکنم، بیشتر فراموشـم میشود. و صبح، وقتی با «عزیزم، بیدار شو»، چشمهایم را باز میکنم، آرزو میکنم ایکاش حداقل آنقدر خنگ میبودی که فقط نامـم یادت بماند، یا آنقدر باهوش که بیدارم نکنی. □ □ تانیا، همه آنهایی که مرا میشناسند ... میدانند چه آدم حسودی هستم؛ و همه آنهایی که تو را میشناسند ... آه، تانیا لعنت به همه آنهایی که تو را میشناسند. |
3:51 AM |