Never laugh at 3rd and 4th choice of gender field | |
|
یعنی تو با این سنت هنوز نمیدونی
دخترهگی کردن، کار خیلی راحتتریه برای یه پسر، تا یه دختر؟! |
8:44 AM |
JTBK -- Just the best keyword | |
|
اینکه میگن طرف بساز-بفروش بوده و ورشکست شده،
یعنی زندگیش مثل من بوده؛ آدم خودساختهای بوده که خودش رو ارزون فروخته. |
8:42 AM |
Idiot Oswals still loves him! | |
|
از آموزگار خود متشکرم
که به من یاد داد مثل او نباشم. |
8:41 AM |
Not-Necessarily-Extra Terrestrial | |
|
چنگی
به دلی؛ هرازگاهی، بیخوابی. |
9:31 AM |
Salsa, and for, or while | |
|
آخرش که بیدار میشوم
آخرش که این چند ضربدر ده بهتوان چند تا نرون باقیمونده هم حرکات کیاتکشان زیر زوال تدریجی، فراموش میشود؛ خاطره میشود. آخرش یادم میرود؛ هر روز باید با یک ترس ناگهانی سعی کنم یادم بیاد ماشین را کجا پارک کردم. † گفته بودم مغز من معیوب است؛ نه؟ اضافه میکنم تمام خاطرههایی که دژاوو-وار زمانشان گم شدهاست را، نیز. که یادم نمیآید آنباری که سخت درآغوشت گرفتم پریروز بود یا پسفردا. که یادم نمیآید چرا دیشب (یا فردا) تمام رنگها و سیاهیهای صورتت - شامل چشم و ابرو و سوراخهای بینی - یکهو مثل شمع آبشد ریخت زمین. که یادم نمیآید چرا من دیشب به تو گفتم «۲۳سال زود است؟» در حالیکه قبل از گرفتن کارت دانشجویی جدید در فرم مربوطه نوشته بودم ۲۴ ساله از تهران! † لعنت بر این بیدار شدن که هیچ بار خاصی ندارد، جز اینکه ساعت ۴ عصر منتظر BRT بمانی که ساعت ۵ عصر سر شغل دومت حاضر باشی. لعنت بر این بیدار شدن که اجباراً جبهه جنگ آدم را انتخاب میکند -- و باید به هدفهایی شلیک کنی، که خودت چند ساعت قبل تنظیم کردهای. و بدبختانه یادت نمیآید کدامشان مَشقی بوده. لعنت بر این بیدار شدن که زیر سنگینی نگاه مورفی، ... اِهِم! ببخشید. |
11:29 PM |
Hitself | |
|
حکایت قماربازیست
که دستش - به صورت مشت شده - زیر شقیقهش بود و با ماوس درگ میکرد و حرفها رو یکی یکی کپی پیست میکرد که یه پست بزنه. حکایت قماربازیست که وقتی اومد بیرون حتی یکبار هم سعی نکرد تلاش کنه بیدار شه. حکایت قماربازیست که میدونست آخر آخر آخرش، حتی سر پارهشدن یا نشدن طناب اعدام میتونه شرط ببنده با همسلولیش سر دمپاییهاش. حکایت قماربازیست که توی تمام مدت تحصیلش، هیچوقت اجازه نداشت سر مدرک «مهندسی»ش قمار کنه. |
4:10 PM |
Mr. de Céspedes y Bertini | |
|
من و ریچارد
و دشت خاکستری بینمون و همه خندههای تلخ دور رو برمون. ریچارد مینویسه فقط؛ اما مطمئنم که با من همعقیدهست که زندگی پر شده از شکستهای بالقوهای که نباید پیشبینیشون کنیم. ما میمیریم؛ اما نباید به کسی بگیم. ما جدا میشیم، دور میشیم، فنا میشیم؛ اما نباید به کسی بگیم. ما غرق میشیم، اما باید رو به دوربین لبخند بزنیم. ریچارد میخواد بره اسبسواری. شب هم خونهی آلبا اینا دعوته. آلبا خیلی عالی بلده طوری ازت تمجید کنه که حالت به هم نخوره و حتی متوجه نشی هورمون لذت از کدوم غدهی درونریزت داره وارد خونت میشه. ریچارد هم البته این رو می دونه؛ منتهی سعی میکنه روغن سوئیسی زیر سبیلهای خشکش بماله که با یه اندک لبخند، زیر نور چراغ از بالا و شمع از پایین، دوچندان برق بزنه. ریچارد به من یاد نمیده این چیزا رو. راستش هیچوقت صریحاً ازش نخواستم؛ منتهی فکر هم نمیکنم بتونم خودم کشف کنم. ریچارد دویدن من دنبال سنجاقکها و شمردن موجهای بلند کنار ساحل رو دوست داره. راستش هیچوقت صریحاً بهم نگفته؛ منتهی فکر هم نمیکنم دلش بیاد بگه. ریچارد راجع به آینده من هیچوقت پیشگویی نمیکنه -- گرچه مطمئنم اگه بخواد میتونه. من راجع به آینده ریچارد پیشگویی نمیکنم -- میدونم لذتش به اینه که از زبون آلبا بشنوه. |
3:52 PM |
Wake up Charlie, it's Saturday morning darling | |
|
- بادباکتون چه قدر بالا رفت؟
- خیلی! بالاتر از همه. - یعنی تا ابرا؟ - یعنی تا ابرا. |
6:38 AM |
The ache of must | |
|
و چه سخت است
خندیدن و دیدن فنا شدن مغز funny من. |
1:50 AM |
1986 | |
|
باید حسابی بگردم و
بچهای که تمام بچهگی های من را کرده پیدا کنم؛ بعد با چند بسته پاستیل و چوبشور ازش بخواهم که با خرج خودم، چند سالی از دارکساید این بنده حقیر برود بیرون -- چه میدانم یک آلونک دولوکس دیگری که با یک جعبه TV و یک مشت کتاب و به دور از هر بنیبشره زنده دیگری جز والده و ابوی سپری شده است. بود. |
9:54 PM |
|
توهّم غریبی بود
وقتی میم آمد و من نابالغانه به خودم روحیه داد که قرارست دیگر دیر نشود؛ □ یادم رفته اما که حتی حرف اوّل اسم میم چه بود. حالا که اول فصل سرد شده است، ساده میبینم تمام شالهای ته کمد یا پوسیدهاند یا غمدود یا کمسا. مادر هم که نه دستش به میل میرود، نه قلبش به این نخهای پلیاکریلیک. □ همهی فُرمها را با خنده تحویل میدهم، هر کسی طبق تعریف خودش از موفقیت موفقست چرا که آدمهای موفق نمیگذارند محیط و شرایط بیازارتشان. و من همیشه توابع define شده را از کتابخانه قالب های استاندارد بر میدارم -- محیط و شرایط هم پیشکش. |
11:53 AM |
What we could do for Edu, What Edu did to us | |
|
اگر محدودیتهای اجتماعی تا به این حد لوس و بیمعنی بود،
و اگر خانم خنگ و دیرباور منشی دانشکده قول میداد که روزی حداقل ۲۰ دقیقه به آسمان نگاه کند، آنوقت با خیال راحت و کاملاً عریان-از-درون قبل از تمام فیلدهای فرم مربوطه (به جز نام خانوادگی و شماره شناسنامه) یک «خیر سرم» هم اضافه مینوشتم. |
11:39 AM |
The 8th digit is 4, and not 9, honey | |
|
باز
بیدار شدم و گم شدی. |
6:42 AM |
Rushboard | |
|
و تویی که همیشه پشت در میمانی...
|
9:28 AM |
The diff b/w Zero ± One, and One ± Zero | |
|
ینی خدائیش من رو دیگه نباید جزو وبلاگنویسها حساب کرد؟
از وقتی که دیگه کامنت نگرفتم، یا از وقتی که مخ آرمانیم رو زدم؟ ... پ.ن. یَنیا... |
10:48 PM |