Hitself | |
|
حکایت قماربازیست
که دستش - به صورت مشت شده - زیر شقیقهش بود و با ماوس درگ میکرد و حرفها رو یکی یکی کپی پیست میکرد که یه پست بزنه. حکایت قماربازیست که وقتی اومد بیرون حتی یکبار هم سعی نکرد تلاش کنه بیدار شه. حکایت قماربازیست که میدونست آخر آخر آخرش، حتی سر پارهشدن یا نشدن طناب اعدام میتونه شرط ببنده با همسلولیش سر دمپاییهاش. حکایت قماربازیست که توی تمام مدت تحصیلش، هیچوقت اجازه نداشت سر مدرک «مهندسی»ش قمار کنه. |
4:10 PM |