Salsa, and for, or while | |
|
آخرش که بیدار میشوم
آخرش که این چند ضربدر ده بهتوان چند تا نرون باقیمونده هم حرکات کیاتکشان زیر زوال تدریجی، فراموش میشود؛ خاطره میشود. آخرش یادم میرود؛ هر روز باید با یک ترس ناگهانی سعی کنم یادم بیاد ماشین را کجا پارک کردم. † گفته بودم مغز من معیوب است؛ نه؟ اضافه میکنم تمام خاطرههایی که دژاوو-وار زمانشان گم شدهاست را، نیز. که یادم نمیآید آنباری که سخت درآغوشت گرفتم پریروز بود یا پسفردا. که یادم نمیآید چرا دیشب (یا فردا) تمام رنگها و سیاهیهای صورتت - شامل چشم و ابرو و سوراخهای بینی - یکهو مثل شمع آبشد ریخت زمین. که یادم نمیآید چرا من دیشب به تو گفتم «۲۳سال زود است؟» در حالیکه قبل از گرفتن کارت دانشجویی جدید در فرم مربوطه نوشته بودم ۲۴ ساله از تهران! † لعنت بر این بیدار شدن که هیچ بار خاصی ندارد، جز اینکه ساعت ۴ عصر منتظر BRT بمانی که ساعت ۵ عصر سر شغل دومت حاضر باشی. لعنت بر این بیدار شدن که اجباراً جبهه جنگ آدم را انتخاب میکند -- و باید به هدفهایی شلیک کنی، که خودت چند ساعت قبل تنظیم کردهای. و بدبختانه یادت نمیآید کدامشان مَشقی بوده. لعنت بر این بیدار شدن که زیر سنگینی نگاه مورفی، ... اِهِم! ببخشید. |
11:29 PM |