X/O | |
|
سگ درون
- از وقتی عقیم شده - کودک درون را بیشتر میترساند و شما - - از وسوسههای من آنتیپَتِرن میسازید فقط. لعنتیها. |
8:17 PM |
Mute Lullaby, Portable and Encoded Format | |
|
بیدار نشو،
تکان نمیخورم. برگهای نوک درخت بهروی خودشان نمیآورند که زمستان شده من هم بهروی خودم نمیآورم که چهقدر باختهام و میبازم. [تو را هم بلیطفروش بختآزمایی شهر، یکامشب، به یک لبخند به من داد تا مشتری دائمش بشوم و فکر فرار از شهر به سرم نزند] خشخش برگ با نوازش باد خشخش پوست کمرم با چنگهای تو. بیدارم، میدانی، اما میخراشی؛ زمستانست، میدانند، اما میرقصند. پوسیدهام ولی، ببخشید. آخرین رگهایم لای ناخنهایت ورق ورق میشوند. پارسال همین موقعها پوسیدم (میبینی که، حلقههای دور کمرم همان تعداد سابق است) و این یک سال را بهزور الکل، آواز، دریچه، چکاوک و همان قایق بادبانی یک تکه، بیرون از اتاقک شیشهای (مشابه همان دستگاه لعنتی روز اوّل تولّدم) ماندهام. بهسان پوستِ قورباغهای که توی پردیس غیرالکترونیکی آفرینش، صف لب وقت نوبتش شد، تمام شد؛ گفتند فردا بیا؛ و خواب ماند. † بیدار نشو، شاید با آخرین وزن ِ سرت روی شانهام همهاش فرو بریزد و لای تمام موهای هفترنگت را پوشالهای پوسیدهام پُر کنند. [بلیط فروش حتماً فحش میدهد!] † بیدار نشو، لطفاً. این آخرین ترانهی امشب است. فردا گروه «ملکه» همان اجرای «ما قهرمانیم» را خواهد داشت که تو و میم و نون و لام و ح همه با هم بالا و پائین خواهید پرید و بهسلامتیاش گرم خواهید شد و گرم خواهید ماند تا بهار. اما میدانی که، آخر، بهار که بیاید، چیزهایی که در/بر همه شکوفه میزند، من را منفجر میکند. آخرش هم هرگز نشد بیدار بمانی و بگویم این آخرین بهار چهقدر طنابپیچش کردم که نترکاند من را. † بیدار نشو، این آخرین شب من و توست. فردا سری جدید بلیطها را پخش خواهند کرد. و کسی که از من بازندهتر خواهد بود، بلیطفروش تو را به او هدیه میدهد. و تو، لبخندت، یکسال بلیطِ پوچ خریدن را میارزد. و این غلبهی توست بر ارباب بلیطفروشت (که تو را به اسم کوچک صدا میزند) و خودش هرگز شبی را با تو نگذارنده چون تو دیر نمیشوی، چون تو پیر نمیشوی، چون تو سیر نمیشوی. چون برای او هیچوقت دیر نمیشود، چون خودش هم پیر شود خیالی نیست (تأخیر بیشتر و دوام بهتر)، چون تو اگر سیر بشوید دستهای تو دیگر جانِ خراشیدن ندارد فقط میفشارد مینوازد میخواباند. † بیداری مالِ منست و همان برگ و همین زمستان و قایق بادبانی یک تکه. کمی هم آتش غیرالکترونیکی وسط دریای غیرالکترونیکی و خیال اینکه اگر نمیخوابیدی، صبح، سرخوشیات، تو را از من نمیربود . خیال اینکه دانههای برفی که روی دریا میبارند مسخرهاند، اما نه تا سرحدّ استهزاء؛ خیال اینکه گلفروشهای پشت چارراه شبهای شادِ خودشان را دارند، اما نه تا سرحدّ فرارنکردن؛ خیال دویدن در امتداد سه متر قایق (که آن هم بفهمی نفهمی اسطوره شد و مرد)؛ خیال احترام گذاشتن به بیعرضهگی همهی دانشمندان قرون نوزده و بیست که شخصیت اجتماعیشان اجازه نمیداد بلیط بختآزمایی بخرند یا پیش زن و بچهشان مست کنند و بخندند و فرو بریزند؛ خیال اینکه اگر ناخنت به نخاعم نمیرسید با اوّلین فشار، الآن توی تخت ریشه داشتم؛ خیال اینکه گرمای تنت اوج تابستان عمرت بود؛ خیال اینکه اگر همان وقتی که خواب بودی فرار نمیکردم صبح همه بیدار میشدیم پیش همکاران گرامی، همشهریان عزیز، دوستان گرانبها میرفتیم صبح به خیر میگفتیم و از هم با پوزخندی (که تابعِ حسدِ ارضا بود) راجع به خمیازه میپرسیدیم و با بیشرمی میخندیدیم و برگی بالای درختمان میرقصید به هوسی [دیگر]. |
2:09 AM |
7:65AM | |
|
فکر میکنم
که امشب سالگرد کدامین گناه من است که کابوسش را باید ببینم امشب اما با تو خواب میبینم تو هم بیا... بیا تا گناه نکنم دیگر. † منتظرت میمانم می مانم میمانم اما دیر میآیی و من رو به در ([رفتن، آمدن]) خوابم میبَرَد. □ نیمههای شب از سوز بیدار میشوم آمدهای... توی تخت خودت خوابیدهای و پتویی برای من. اوه! یادم آمد؛ سالگرد تنهایی من بود وقتی توی خواب لب خند زدی و دستانت از تخت آویزان شد. † ماه، هیچوقت کامل نیست. □ من توی خانه پرسه میزنم و رو به در قهوه میخورم به امید اینکه شادتر از هر شب نیایی؛ تا مرا به خندهای عطرآگین میهمان کنی. † مثل لولهی بخاری خانوادههای فقیر یک شب مانده به سال نو ،(تنها شبی که گرم میشود) سردم. و تو باز گرم آمدهای - با اینکه روی سرت برف ریخته - . و من میترسم امسال جای شومینهی همیشگی بخاری گازسوز را روشن کنند. □ تا صبح نگاهت میکنم ... تا بیدار شوی و از در بیایی! خواب ماندهام. آری، سالگرد خواب ماندم است... □ و تو باز صبح زودتر از مترسک کلاغها را ترساندی. و من با جیغهای وحشیانهی تو با جیغهای پرهراس کلاغها با جیغهای ملتمسانه و پوچ مترسک بیدار شدهام. † [تازه] میخواستم دعا کنم. |
1:33 AM |
Face Your Magna (with teeth blood or razor under tongue) | |
|
آه دخترک،
دخترک زیبای من، ندیدهای شبهایی که میمیرم، جسد بیروحم چهطور توی تخت غرق میشود و صبح با اوّلین نسیم سرد زمستان، روی تخت میآید. آه دخترک، دخترک زیبای من، ندیدهای نیمهی تاریک من - وقتی پشت به ماه میخوابم - چه سرد و تاریک میشود. آه، دخترک، دخترک زیبای من، ندیدهای وقتی تمام بیابان را مثل سنجاب میدوم، دنبال گردو چهطور آخرش خودم هم، در کنار همه تماشاچیهایی که بهم میخندند، میخندم! دخترک، سرد است، خانه دور است، شب طولانی است، بخواب. بیدار که بشوی، من هستم. بیدار که بشوی، من هستم. بیدار که بشوی، من هستم. بیدار که بشوی و من نباشم، بدان حتماً دیشب خانه نیامدهای، دیر آمدهای، یا آنقدر خسته بودی که پای تابوتم، تا کلیسا، نتوانستهای بیایی. |
1:33 AM |
Review on "Statement of [never existed] Purpose" | |
|
من هیچوقت به کسی پا ندادم؛
باور کن. باور هم نمیکنی، لااقل پوزخند نزن. از آن پوزخندهای نیشدار که با «نیشخند» فرق دارد. از آن پوزخندهایی که تمام شب را توی تخت میلولم که داری به چی فکر میکنی. صبح، بیدار که میشوم صبحانهات را خوردهای و زندگیات را هم تر و تمیز کردهای که تا شب حسّابی بکنیاش. جمعه است. نگاه میکنم، یادم میافتد خیلیها هنوز فکر میکنند من اسمارتام! فاک دِم الل. غلتی میزنم. از خودم میپرسم «من هیچوقت به کسی...؟» یاد بچهگیهایم میافتم که چهقدر نرسیده و ناقص گذشتند؛ انگار کود شیمیایی ریختهباشند توی تختم. غلتی میزنم. از خودم میپرسم «من هیچوقت با کسی...؟» یاد نوجوانیام میافتم؛ که همهاش را با یکی از کیوتترین «تو»ها گذراندم و آخرش یکهو همهچیز آناینستال شد و من به سوتزدن ادامه دادم. غلتی میزنم. از خودم میپرسم «من هیچوقت کسی را...؟» یادم میافتد دارم پیر میشوم. دارم پیر میشوم و هنوز آنقدر دروغ نگفتهام که بخواهم شبها در را قفل کنم و چک لیست بوسههای پیش از خوابم را تمدید کنم. □ □ لیلی بیدار است هنوز. لیلی دارد در O(n2) ماکزیمم میگیرد لیلی من را دوبار میشمارد - یک شب که داشتم میبوسیدمش توی تاریکی، گفت که دوستم دارد - من در یک هشتم نهایی حذف میشوم و هیچ خبری از من در آرشیو موجود نیست. □ □ لیلی هم من را باور نمیکند میرود کلیک میکند روی history button ِ من، history button خودش بعد کمی فکر میکند. من (مثل بز، مثل بز حامله، مثل شوهر یک بز حامله که نمیداند چرا جنسیّت بچهاش برایش مهم است مثل شوهر یک بز حامله که پشت در اتاق عمل به خودش میپیچد، مثل خیلی از رفتارهای اَداپته شده از آن رویِ بز ام، ...) نگاه میکنم. لیلی لبخند میزند و عذرخواهی میکند اگر شبیه پوزخند شده بعد کمی توضیح میدهد که همهی بی.افهای سابق و اسبقش هم طول کشید تا عادت کنند به این سبک خندهاش. من (مثل یک بز مجرّد که دارند برایش مزایای استفاده از ***وم لَتِک را توضیح میدهند و او هم با کمال اعتمادبهنفس جزوه بر نمیدارد) سرم را تکان میدهم. لیلی میپرسد آیا دارم تأییدش میکنم؟ نگاهش میکنم من (مثل یک بز واقعیام) مثل یک بز واقعی ام. لیلی لبخند میزند؛ من برمیگردم به مرتع و تا لب دریا میدوم. |
6:14 PM |