7:65AM | |
|
فکر میکنم
که امشب سالگرد کدامین گناه من است که کابوسش را باید ببینم امشب اما با تو خواب میبینم تو هم بیا... بیا تا گناه نکنم دیگر. † منتظرت میمانم می مانم میمانم اما دیر میآیی و من رو به در ([رفتن، آمدن]) خوابم میبَرَد. □ نیمههای شب از سوز بیدار میشوم آمدهای... توی تخت خودت خوابیدهای و پتویی برای من. اوه! یادم آمد؛ سالگرد تنهایی من بود وقتی توی خواب لب خند زدی و دستانت از تخت آویزان شد. † ماه، هیچوقت کامل نیست. □ من توی خانه پرسه میزنم و رو به در قهوه میخورم به امید اینکه شادتر از هر شب نیایی؛ تا مرا به خندهای عطرآگین میهمان کنی. † مثل لولهی بخاری خانوادههای فقیر یک شب مانده به سال نو ،(تنها شبی که گرم میشود) سردم. و تو باز گرم آمدهای - با اینکه روی سرت برف ریخته - . و من میترسم امسال جای شومینهی همیشگی بخاری گازسوز را روشن کنند. □ تا صبح نگاهت میکنم ... تا بیدار شوی و از در بیایی! خواب ماندهام. آری، سالگرد خواب ماندم است... □ و تو باز صبح زودتر از مترسک کلاغها را ترساندی. و من با جیغهای وحشیانهی تو با جیغهای پرهراس کلاغها با جیغهای ملتمسانه و پوچ مترسک بیدار شدهام. † [تازه] میخواستم دعا کنم. |
1:33 AM |