The close eyes behind this open ones or what time it should be? | |
|
... قبری که بهـش میخندی...
|
3:51 AM |
The disasters of (m)ultimate Lord or Please Call again | |
|
شنبه سوم شهریور،
صبح پا میشویم؛ پنجره را باز میکنیم تا هوای تازه استشمام کنیم. شب پنجره را میبندیم چون پشهها حمله میکنند. شب زود میخوابیم. یکشنبه چهارم شهریور، صبح پا میشویم؛ پنجره را باز میکنیم تا هوای تازه استشمام کنیم. شب، پنجره را میبندیم چون پشهها حمله میکنند. شب زود میخوابیم. ... دوشنبه دوازدهم شهریور، صبح پا میشویم؛ پنجره باز است پشهها حمله کردهاند. شب دیر خوابیده بودیم. تو هم که نیامدی. از فردا هم که باید فریهتر و فرتوتتر شویم. ... □ □ گربهی خسته رو بالکن نشسته خمیازه میکشه میخوابه خسته میشه خستگیش در نمیره رو بالکن میشینه و به کوچه نگاه میکنه... کوچه پر میشه کوچه خالی میشه گربه خسته میشه گربه خمیازه میکشه میخوابه گربهـه تصمیم میگیره دیگه بیدار نشه اما نمیتونه چون گشنهاش میشه و میره جایی که یا خستگیش کامل در بره یا گشنگیش یا هر دو. و بعد میخوابه و یادش میره که چه تصمیمهایی داشته؛ وقتی که خیلی گشنهاش بود و خسته... □ □ □ جاز، بلو جاز، اِ لایت وان، اِ لانگ لایت وان (وی آر اِلان این دیس کِرادِد رووم)... جاز، بلو جاز، اِ لایت وان، اِ لانگ لایت وان (وی آر لاست این دِیر لاود وویس)... جاز، بلو جاز، اِ لایت لانگ وان، این جاز (وی آر هیر، فُر نو)... قهر میکنم. مرتیکهی کناری و بانو دارند زر میزنند؛ و من، تو را غرق یکی از همین سحرهای دیجیتال کردهام؛ و خودم غرقت شدهام؛ غرق یکی از همین سحرهای منوال و پدرمادردار... □ □ جاست اِ هاگ... اِ بیگ بیگ وان... فرار میکنم... شب که پرنسس خوابید فرار میکنم و میآیم تا برویم زیر یکی از همین پلها، کافهها، دخمهها، ... گرم شویم. گرما بیاور... من هم گرمی میآورم... بیدار که بشود، فقط میبیند گرمم. گرمی پای طاقچه هم به اندازه ۲ پیمانه کم شده. میگویم خیلی سردم بودهاست... باور میکند. چارهای هم ندارد. پرنسس بیچاره گرما را گالنی میخرد. گرما را هم که گالنی بخری، انگیزهای برای قاطیکردنش با آب نداری... □ □ □ و ترس از همهی قورباغههای سبز کنار مرداب که زهرهای موقتی و اشکآورشان طلسم همهی بوسههایم را دیزیبل میکنند. میترسم و دنبالت تا آن طرف مرداب میآیم لبخند میزنند؛ نه اشکمان در میآید، نه تاول میزنیم. بوسههایم اما، زیر آن همه اضطراب کمرنگ و محو میشوند. □ □ سرد و عنکبوتی ... فاصلهاش چوبه بین گرما و سرما... فاصلهاش تاره بین طعمه و عنکبوت... و من هنوز همچنان سردم، بین طعمه و عنکبوت؛ سردم، بین طعمه و عنکبوت؛ و ذوب میشم وقت عنکبوت به طعمه برسه و بهار شه و لعنتی بودن تو فابریک کارخونه شه... سردم میذاری، مثل عنکبوت... |
9:41 PM |
Open in new tab | |
|
لَری که شبیه تراکتور میمونه؛
منم که بیزیام، تو ام که تازه اول تابستونی... آلیس که شبیه اینایی میمونه که ساعت کاریشون ۱۸ تا ۲۴ ـه، و از ۲۴ تا ۸ داره مییاد خونه و از ۸ تا ۱۸ بالشـش رو تو صورتش میچپونه تا خوابش ببره؛ منم که هیچوقت ماشین گیرم نمییاد برم اونطرفا؛ تو ام که میمونی و بد و بیراه نثار من و اوقات شرعی و غیرشرعی تابستون میکنی... لوییس هم که همهش فراموش میکنه؛ که چندبار بهش گفتم که وقتی زنگ میزنه به انسرینگ ماشین، اگه صدام غمگین بود سر به سرم نذاره؛ و اون میذاره! و من باور میکنم و اون میخنده... و من باور میکنم که دلم باید برای انسرینگ ماشین هم بسوزه؛ تو ام که فقط اس.ام.اس میزنی و وقتی دلیوریش دیر مییاد، به پاییز فکر میکنی... □ □ □ پیئر که مُرد، هیچ کسی یادش نبود اون وصیت کرده که قایقش رو بسوزنیم، یا بفروشیم یا باهاش تابوت بسازیم... پیئر که مُرد، همه ناراحت شدن، اما کسی چیزی یادش نمیاومد. نه از فرط ناراحتی؛ پیئر مرد خوبی بود. اما معمولاً کسی حرفاش رو جدی نمیگرفت. پیئر که مُرد، سر و کلّهی زن سومش پیدا شد. گفت که یادش اومده که پیئر میخواسته قایقش رو ببخشه به اون. ما باور نکردیم، اما چارهای هم نداشتیم. حتی مطمئن نبودیم که طرف واقعاً زنشه – فقط پیرلو میگفت که یه شب دیده با هم از کافه اومدن بیرون. پیئر که مُرد، قایقـش رو دادیم به زن سومش. اونم کمک کرد تا پیئر رو چال کنیم. زن سوم پیئر اما وصیتی نکرد؛ شاید چون مطمئن بود که همه ما فراموش کاریم. پیرلو اما یه بار گفت که زن سوم پیئر رو دیده که یه شب یکی دیگه رو سوار قایق کرده و داشته براش از مضرّات تابوت چوبی میگفته و میخندیده. □ □ به لوئیس گفتم؛ این پاییز که بیاد نه، پاییز بعدیش ... یا بهتر بگم زمستون بعدیش، قراره برم آلاسکا. گفتم شاید باز تنها برم؛ گفتم میخوام برم و از جاز و گرمای کافهها و جاز عکس بگیرم. گفتم که میخوام برم و فَن تمام دارلینگهای چشم خمار و بُویفِرِندهای چشم گشادشون بشم. بعد ازشون عکس بگیرم و پولدار شم. بعد پول بدم یکی بیاد از چشام – که شبیه هیچ کدوم نیست - عکس بگیره و برای تو بفرسته که باور کنی اینجا هنوز هوا سرده. لوئیس باور نمیکنه ولی؛ یه جوری میگه «ای ول» که چِندِشـم میشه –- درست عین الیزا وقتی قرار بود یه شب فرار کنیم و بعد زنگ زد که براشون مهمون اومده. یه جوری میگه «خوشبهحالت» که می ترسم. یاد بیعرضهبازیهام میافتم و اینکه چهقدر سادهلوحانه سعی میکردم خوشبهحال بودنم رو بندازم روشون. و همیشه گند میخورد. و همیشه میترسیدم. یه جوری میگه «امیدوارم همیشه و همهجا ...» که افسوس میخورم که تو این سرزمین نه سفارت آلاسکا داریم، نه امکان گرفتن مجوز حمل و استفاده از سلاحهای گرم و لذیذ. دیگه به لوئیس چیزی نمیگم؛ یا اگه بگم، باید چیزایی رو بگم که بتونم بعدش همراه باهاش بخندم. و بگم «بیمزه بود، نه؟»... |
12:34 PM |
The story of swallowed ice cube and hot juice, and their relevant dreams | |
|
جفتمون احمقیم الئو،
جفتمون... اگه احمق نبودیم، تمام مجسمههای چوبیمون رو نمیفروختیم تا با پولش تراکتور بخریم و زمین بیلی رو شخم بزنیم. جفتمون احمقیم الئو، جفتمون... اگه احمق نبودیم، باید خیلی سادهتر از اینها صبحها صبحبهخیر میگفتیم. جفتمون احمقیم الئو، جفتمون... اگه احمق نبودیم، خیلی وقت پیش باید میمردیم. ... خیلی قبلتر از این که دوباره بخوایم بهدنیا بیایم. □ □ درست وقتی داشتم میخوابیدم، الیزا زنگ زد. گفت که دلـش تنگ شده و میخواسته حالم رو بپرسه. گفت که خیلی وقت بوده که میخواسته زنگ بزنه، اما هر بار یه مشکلی پیش میاومده. یه جورایی پیچوندمـش – فکر کنم نفهمید. خوابیدم. خواب دیدم درست وقتی داشتن میبردنم جهنم، الیزا دویاره زنگ زد. گفت که شاید من بتونم مشکلش رو حل کنم. گفت که حس کرده حتماً فقط منم که میتونم به حرفاش گوش بدم و براش نتیجهگیری کنم. تو راه به حرفاش گوش دادم، بعد بهش گفتم که بهتره حسابی فکر کنه. و رفتم. و دیگه زنگ نزد؛ حتی وقتی بیدار شدم. □ □ □ - تو بغل اون میخوابی یا اون بغل تو؟ - ... - ... - نمیدونم. □ □ فرشتهی بدی بود، خفهش کردم. درست وقتی داشت از قبر در میاومد... درست قبل از اینکه کامل از قبر در بیاد... |
1:58 AM |
Even Odd habits | |
|
همهچیز خوبـست.
اینجا همهچیز حالـش خوبـست. حتی جانی، سگ همسایه، هم که هفتهی پیش مرد، حالش خوبـست. حتی تارعنکبوتهای سقف هم که کپک زدهاند و سالبهسال کلفتتر میشوند، حالشان خوبـست. حتی فاضلاب دستشویی هم که گرفتهاست و لئو پول تعمیرکارش را ندارد، حالش خوبـست. حتی قرصهای پیئر هم که تمام شدهاند و دربهدر دنبال مشابه ارزانشان میگردد، خوبـند. اینجا همهچیز خوبـست. اما ما هر یکشنبه دعا میکنیم بیایی... □ □ □ کارولا؛ این اسم دوشیزگیات بود الئو... قبل از اینکه دوشیزهی درونت مربی تمام وقت کودک درونت بشود و تو تنها بمانی. □ □ من پستم الئو، میدانم. من حتی از تابستان هم پستترم... و تو آرام آن گوشه خوابیدهای. بیا برویم قدم بزنیم ... بیا برویم چیزی بنوشیم ... بیا برویم قدری بدویم ... بیا برویم باردیگر تاریکی را لمس کنیم... بیا برویم ... بیا... من پستم الئو، میدانم. من حتی از تابستان هم پستترم... و تو آرام آن گوشه خوابیدهای. □ □ ببخش الئو که تمام نوستالژیهایم، تمام واندرلندهای نرفتهام، تمام جزایر کشف نکردهام، تمام عادتهای ترکنکردهام، تمام تمام تمامشان را به تختخواب میآورم و جا را برایت تنگ میکنم. ببخش الئو که تمام شب نشستم و برایـت خاطره گفتم؛ از آلیس که واندرلندش را به من ترجیح داد. از خودم که هیچ معدنی را - از ترس اینکه مبادا طلا باشد و از ترس پولهایم سکته کنم– کشف نمیکنم. از آرزوهایم راجع به موهای تو. ببخش الئو که نگذاشتم بخوابی و همهی آنچه میخواستم را از لبخندهایت و چشمهای سرخ و پفکردهات گرفتم/برداشتم. □ □ عادت میکنم الئو. سختتر از بقیهی عادتهایی که کردهام که نیست! و آسانتر از بقیه عادتهایی که قرارست بکنم. اما دلم میگیرد، وقتی یادش میافتم و میبینم عادت کردهام. عادت کردهام. عادت. که آنهم به دَرَک! □ □ □ اینها همهشان - مخصوصاً ترس از مرگ زودرس – از علائم عاشقیاند! اینها همهشان - بهجز عاشقی - از علائم پیریاند. |
11:48 AM |