Hermeneutic For Dummies or Euphemistic Solo Kiss | |
|
چهقدر طول میکشد تا بیدار بشوم؟
دو تا لطفاً... |
4:42 PM |
Synonyms of Assessment -- Assessment of Synonyms | |
|
...
- عشق؟ - یا یه چیزی تو همون مایهها... - یا یهچیزی تو همون مایهها؟ - عشق. ... |
3:38 AM |
Backache of Enroll in a roll-back | |
|
حق داشتی دخترک؛
حالا که تمام زندگیام شده شُرتکات و فرار، دلم تنگ میشود برای گریههای پشت این گِرَدیـِنت و دغدغههای فرار. میدانی، «جوان شدن» را گذاشتهام توی ویشلیستاَم؛ بالاتر از جراحی این خفقانهای بیانصاف و تمام آن کاغذ کوچولوهای پلاستیکی. تو که یادت نیست خُب؛ درخت انجیر پیری که تو باغ بود هم بهزور یادش میآید. آنوقتها را که تو زودتر فرار میکردی و من فکرهای پلید را از سرم بیرون میکردم و تو در حین دویدن سرخ میشدی و سین اِنکارِجـت میکرد! دمت گرم بود و پاینده. دمت گرم باد و پاینده. † حق داشتی دخترک ولی... جوان بودن، از نان شب واجبترست؛ مخصوصاً در بورس فلانهای بهادار. و من احمقانه فکر میکردم نانِ فرداشب از جوان بودن مهمترست. ایکاش میخندیدی لااقل؛ تا الآن دلم بیاید بخندم. † دیر شد ولی؛ تا آمدم بجنبم، بیدار شدم. ساعت ۷ و پنجاه و پنج دقیقه بود. بین شِیو و براش، براش را انتخاب کردم. وسط راه یادم افتاد، تو جا ماندهای؛ اما دیگر خیلی دیر شده بود. نه و پنجاه و پنج دقیقهی شب به خانه برگشتم. یادم افتاد تو جا ماندهای. یادم افتاد توی خانهی قبلیام جا ماندهای. |
1:00 AM |
Butterfly Fighter | |
|
تانیا،
به پروانههای دیگر حسودیات میشد؛ یا شغلِ شریفِ سنگقبرشوییِ من، که مُردی؟ |
9:14 PM |
StickyNote to the outer side of the recycle-bin | |
|
نخوابیدهام تا از آن بالا داد بزنم Feels like I'm flying above you.
اما قبل از اینکه برسد به Seems like you're trying to bring me down، خودم میآیم پایین. باید لباس بپوشم و بروم سر کار؛ ۸:۰۰ صبح شده، اواسط تابستان. |
7:58 AM |
Lesson Fifteen, Countdown from -1 | |
|
دستم میلرزد و
این یکی هم آن بالا Bookmark میشود. |
6:17 PM |
Design and Analysis of Algorithms | |
|
سیاه در سه حرکت مات میشود.
برگشتم بگویم «کال مای نِیم اند سِیو می»، دیدم داری میپرسی «آقای نصیری، میشه این قسمت رو یه بار دیگه توضیح بدین؟!» □ سیاه در دو حرکت مات میشود. تا فایو پست دریمز بیدار میمانم و فکر می کنم که دختر جادوگر، اگر هم بیدار باشد، به من فکر نمیکند. سعی میکنم یا به او فکر کنم یا خوابم ببرد. خوابم میبرد. □ سیاه در یک حرکت مات میشود. محو دستهای دخترک میشوم. ساده است. ساده. میترسم بفهمد که دارم لبخند میزنم، اما نمیتوان جلویم را بگیرم. دستهای سادهاش لبخندبرانگیز است. تمام میشود و میرود. خوابم میآید. □ سیاه مات میشود. خوابم میآید اما هنوز دارم میدوم. بیداری؟ بیدارم نکن؛ ببین چه خوب میدوم. |
3:33 PM |