† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
Backache of Enroll in a roll-back



حق داشتی دخترک؛
حالا که تمام زندگی‌ام شده شُرت‌کات و فرار، دلم تنگ می‌شود برای گریه‌های پشت این گِرَدیـِنت و دغدغه‌های فرار.
می‌دانی، «جوان شدن» را گذاشته‌ام توی ویش‌لیست‌اَم؛ بالاتر از جراحی این خفقان‌های بی‌انصاف و تمام آن کاغذ کوچولوهای پلاستیکی.

تو که یادت نیست خُب؛ درخت انجیر پیری که تو باغ بود هم به‌زور یادش می‌آید. آن‌وقت‌ها را که تو زودتر فرار می‌کردی و من فکرهای پلید را از سرم بیرون می‌کردم و تو در حین دویدن سرخ می‌شدی و سین اِنکارِج‌ـت می‌کرد! دمت گرم بود و پاینده. دمت گرم باد و پاینده.



حق داشتی دخترک ولی...
جوان بودن، از نان شب واجب‌ترست؛ مخصوصاً در بورس فلان‌های بهادار. و من احمقانه فکر می‌کردم نانِ فرداشب از جوان بودن مهم‌ترست.
ای‌کاش می‌خندیدی لااقل؛ تا الآن دلم بیاید بخندم.



دیر شد ولی؛
تا آمدم بجنبم، بیدار شدم. ساعت ۷ و پنجاه و پنج دقیقه بود. بین شِیو و براش، براش را انتخاب کردم. وسط راه یادم افتاد، تو جا مانده‌ای؛ اما دیگر خیلی دیر شده بود.

نه و پنجاه و پنج دقیقه‌ی شب به خانه برگشتم. یادم افتاد تو جا مانده‌ای.
یادم افتاد توی خانه‌ی قبلی‌ام جا مانده‌ای.


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.