Losing conphidence in Phockography! | |
|
تو اگر بگویی «به درک»
یعنی کاملاً و جامعاً به دَرَک! و هیچ راهی نیست. حتی اگر استرس روی «ر با فتحهاش» باشد یا روی «دال با فتحهاش» یا روی «ک پایانی». من اگر بگویم «به درک» ... خودم که یادم نمیآید آخرین بار کی بلند گفتم «به درک» [که بخواهم استرسش را بیابم]، منتهی احتمالاً منظورم اینست که خب clearly نمیتوانم! پیرتر از آن هم هستم که بخواهم دوباره بتوانم. گشادتر از آن هم هستم که بخواهم از صفر بتوانم. بیعرضهتر از آن هم هستم که بخواهم backward حرکت کنم و از اخیرترین نتوانستم، مسیر ثانویه را پی بگیرم. † امروز عصر به پدر عزیز گفتم که چهقدر یهو دلم خواست یه دوشیزهی دلبر میبودم که با پسر یکی از رفقای مایهدارش ازدواج میکردم و به شغل شریف هاوسکیپینگی میپرداختم. خندید! خودم هم خندهام گرفت. منی که عرضهی کیپ کردن خودم را ندارم چهجور باید یک هاوس را برای پسر یه مرد پولدار کیپ کنم؟ همین استایل فولی-شِیود هم محض ظاهر شدن جلوی وبکم بود به جان خودم. تو که میدانی من چهقدر متنفرم از اینکه آثار پیری زاغارت، روی چهرهی بیبیفیس من زار بزند! |
1:27 AM |