Entitled in the morning, Encapsulated like a dawn, Enthusiasted as in your eyes, let's breath faster and faster | |
|
ساعت ۵ است و من بهطرز فور-این-د-مورنینگ-وار ای، از خواب پریدهام.
غم هست اینور هنوز. (نیم ساعت بعدش یادم میآید با غم از تو، خوابم برده بود.) سِلف-تجویز میکنم این ور، کمی، : آقایون، خانوما، یکیتون به من سریع بگه که این خانوما که با ما جوره یه کَمَکی از ما دوره موهاش طلایی و صاف و بوره ... تو خوابی ولی. و آلیس هم، ورِ دلِ جانی، آن سرِ دنیا خوابیده. و من، جلوی آینهی دستشویی، کلی همچنان مات میمانم. پسر کوچکی که با آهنگ بچههای مدرسهی والتز هنوز گریهاش میگیرد که، ریش پرفسوری بهش نمیآید. تو خوابی و من، دستهایم را تا آرنج در باتلاق ذهن فرسودهام فرو کردهام، تا شمارهی قطعه و ردیف قبرت یادم بیآید. تو خوابی و من - با عنایت به تمام هراسهایی که از معجزات سهمگین و غمگینت در بیداری دارم - به چراگاه وسیع سینهات زل میزنم و با ترس، پشت بازوهایت را ناخن میکشم. تو خوابی و من، سعی میکنم طوری خوابم ببرد که وقتی بیدار میشوی و اینها را میخوانی، تو هم بنویسی «تو خوابی و من ...»؛ بعد طوریکه ردّ قرمز لاک نوک ناخنهایت رویم بماند، از خرابههای روح گلآلودم، مائده بیافرینی. بعد بخوابیم و تا ته چراگاه با هم بدویم. ساسی مانکن پوروداکشن |
6:03 AM |