Pray for night, as a redemption sign of entering the highway | |
|
وقتی پرم از نشدن و نمیشود،
وقتی پرم از نرسیدن و نخواستن و نتوانستن، وقتی پرم از «باز یک فردای همیشگی» بیشک باید فوراً بخوابم. بین دندانهای زرد و نیم جو نفرتِ شخصیِ بیشتر، اولی را انتخاب میکنم. تا دستشویی بروم برای مسواک زدن و برگردم، یقیناً پرتر میشوم از نشدنها و نمیشودها. تو که میدانی من نه آدمی هستم که دوست دارم به کسی بگویم «برای من مهمه که بچهم واقعاً از زندگیش لذّت ببره»، نه آدمی هستم که دوست دارم کسی راجع به من بگوید «برای من مهمه که بچهم واقعاً از زندگیش لذّت ببره». تو که میدانی تنها امید همهمان به اینست که صبح که بیدار شدیم، خودمان را در حالی بیابیم که بچهایم و از زندگی لذّت میبریم. تو که میدانی شانسی که ما داریم، این بچگیمان هم شبیه همان بچگی قبلی، پر میشود از نشدن و نرسیدن و نخواستن و نتوانستن. و این بار پدری، که حتی برای صبحانه هم الزاماً بیدارمان نمیکند. |
11:40 PM |