I am 23 years old and about 17 years more is enough. | |
|
درست مثل وقتی که آدم goto رو به بچّه فینگیلیها درس میده
و میگه که جزو تابوهای برنامهنویسی هست این gotoخان؛ در حالیکه خودش هم میدونه که یه جاهایی چهقدر کد رو میتونه خوانا کنه. میدونه که داره علیالحساب و محض جوونی و با عنایت به اُسگل فرض کردن تمامی مخاطبین، یه زرّ جالبی میزنه. اینکه آدم وقتی بزرگ میشه که یه جاهایی با معجونی از نگاه و لبخند، حامی و دلگرمیبخش باشه. حتی اگه مخاطب نفهمه و بهوضوح لایق سکوت مهربانانه نباشه، هم، باید یه جاهایی ساکت بود و لبخند زد -- (به مهربانی عادت میکنیم، نقطه). مصداق بارزی که خیلی دوست دارم اینه که هیچوقت، حتی اگه خیلی هم دیرتون شده، تو صف بانک یا صف خرید به پیرمرد جلوییتون که داره یکی یکی اسکناسهاش رو میشماره (و هر کدوم رو محکم بین دو انگشت لرزونش فشار میده که یهو دو تا چسبیده نباشه) برای شمردن پولهاش کمک نکنین. یکی دو بار اوّل حرص میخورین، اما بعد یاد میگیرین که به خودتون اجازه/امر بدین که به غرور درونی بقیه احترام بذارین. اینکه تلاش و خودباوری بقیه میتونن خیلی محترم باشن. † مورفی حتماً کلّی خاطره از پیر-مرّه-گیِ من داره. و من معمولاً برام راحته که ثناگوی طبیعت باشم. پیر-مرّه-گی زمانیه که شما چارهای ندارین جز اینکه بدین پولهاتون رو نفر قبلی توی صف در عرض سوت ثانیه بشماره. و زیر چشمهاتون هم اونقدر چروک افتاده که مجبورین لبخند رو کاملاً اکسپلیسیت با ماهیچههای لب ادا کنین. |
12:55 AM |