Win, Lose, Kiss? | |
|
گم شدیم و
رزی فدای صبحبهخیری در یک پنجشنبهی بارانی، زیر نگاه ترسناک پسرکی شد. و من نگران متهمشدن برای تمام چیزهایی هستم که تو باور نمیکنی ازشان فوبیا دارم. † باور کنی یا نکنی، بارور شدهام. سلولهای مُردهام دارند دوباره تپل میشوند. باور کنی یا نکنی، چشمهایم رو به مشرق میخوابند و رو به مشرق بیدار میشوند. باور کنی یا نکنی، خودسامانده را اتومات کردهام؛ بحران را out-source. عقدهها هم که به کمک سیخ و سنجاق و دستهای تو دارند یکی یکی از تنم در میآید. † نگاه کن، نگاه کن! قدم آخرمان را باید برداریم؛ هنوز قسمتی از دنیا زیر پونزمان[۱] مانده. ته انباری شراب ششسالهای مانده. توی دفتر [بهقول تو] نوستالژیهای بیخاطرهی دوسالهای مانده. چرا ایستاده بودیم؟ بیا بدویم. شش شب بیشتر که نمانده. شش شب، به مثابه شراب شش سالهی نوشیده نشده. پ.ن. [۱]: قضیه همان بچهگیهای موسیست. پونزه هم دربار یارو؛ که حالا شده لیست بوکمارکهای ما. «یا خدا، lol.» |
10:49 PM |