I am a dead-end at 2:00PM on holidays. I am still a dead-end at 4:00PM on holidays. I am a waiting dead-end on holidays all the time. | |
|
پنجره،
همان پنجرهی صبح است. من خوابهایم را کردهام. پرندهها هم سرشان شلوغ است. میترسم بخوابم و بعد، بیدار که بشوم، پنجره همان پنجرهی صبح نباشد. [حتی اگر خواب ِ پرواز هم ببینم، باز به پنجره نیاز هست. حتی اگر جنگ هم بشود و ترکشهایش بیاید سمت خانهی ما، باز به پنجره نیاز هست. حتی اگر پدر باز بترساندمان، که پایین پنجره کولیهای وحشی دورهگرد کمین کردهاند و بنابراین باید همیشه پنجره بسته بماند، باز به پنجره نیاز هست. که اگر تو آمدی از این طرفها رد شدی، من با شوق به سمت پنجره بدوم. که قبل از اینکه با تمام هیجانم، سرشار و لبریز برایت داد بزنم، ناگهان به پنجره بخورم؛ و یادم بیافتد که ... یادم بیافتد که امروز... که امروز... ] ... [باز به پنجره نیاز هست. که اگر رویت را از توی کوچه به سمت خانهی ما برگرداندی، ببینی هنوز آنقدر توان دارم که به شوق آمدنت بگشایم چیزی را. مثلاً، پنجره را. یا هر چیز دیگری را. ] باز. |
3:07 PM |