4:00 AM - 4:30 AM, even days only | |
|
۲ تا چاقوی دستهدار اصل زنجان
رو تا ته میکنم تو سرم، با زاویه ۳۰ درجه انحرافی از وسط سرم. تا ته، یهجوری که فقط دستههاشون بیرون بمونه. بعد دستههاشون میشن شاخ و من میشم غول شاخدار. بعد همیشه توجیهم برای reject شدن این میشه که «خب من شاخ داشتم» و بدینسان عقدهای بار نمییام. □ یه روزی اونقدر پیر میشم که [چارهای ندارم جز اینکه] به این passionهای جوانها و نوجوانها بخندم/میخندم. □ سر پیری، وقتی حسابی خندیم، یه روز صبح میرم جلوی آینه و راست و حسینی به خودم میگم «زندگی ارزش این چیزها رو نداره؛ سرت سلامت!». بعد قبل از اینکه در رو برای شیرفروش بازکنم، دو تا دسته رو میکشم بیرون و جای خالیشون رو با روزنامه مچالهشده پر میکنم. کلاهگیسم رو چپ و راست میکنم تا روشون رو بپوشونه. بعد با لبخند در رو [برای/بهروی شیرفروش؟] باز میکنم. |
4:24 AM |