Exposed cat of my midnights | |
|
به قول حاجی،
- همکلام با تمام زمستانهای بیقراری من در آن بزرگراه سرد و لعنتی - : and the cat, it's been staring at me, all the time. به قول حاجی، بزرگ میشیم که بفهمیم عقدههای کودکی دقیقاً کجایمان را سوزانده. اما بدبختانه وقتی بیدار میشویم، هر چی میمالیم خبری نیست از قرمزی و تاول. خود مالیدنه بعد از مدتی (بهترتیب) wow، اکتشافی، بدیع، مهیج، قهرمانانه، حرفهایمآبانه، تکراری و خستهکننده میشود. اما آنجایی که بچهگی کرم خورد و زخم شد و سوراخ شد، تا ته دنیا سوراخ میماند. هر چهقدر هم تویش پنبه و چوب پنبه و آهن پنبه بکنی. به قول حاجی، - شاید رو به گربه گرسنه و میومیوکنان تو کوچه - : ما که رفتیم. تو هم بزن یه ساسی مانکنی چیزی گوش بده، بلکه اون دل صابمردهت وا بشه. |
3:08 AM |