When He In Idle | |
|
«دینگ ... دینگ ...»
خدا آمد دید ابراهیم با تضرّع سر به آسمان برآورده که «اگر هستی، اثری»... خدا گفت «هه، آقا رو!» بعد از پشت صندلی پا شد و رفت تا قهوهای بساط کند. نرسیده به در، جلوی آینه خودش را دید؛ برگشت و کلیدی را فشار داد و فوراً به سمت آشپزخانه و صدای قلقل کتری رفت. آن پایین، یکهو باران بارید. |
6:04 PM |