What I was thinking to when I decided to forget last three digits of your phone number | |
|
شرط میبندم سی سال دیگه،
وقتی تو یه جلسه هفتگی فمینیستهای یائسه نوبت تو میشه و شروع میکنی به توضیح دادن راجع به من، یهو استرس میگیردت؛ تمام تنت گُر میگیره و دستت رو میبری لای موهات (که حتماً تا اونموقع لختیشون رو از دست دادن). بعد وقتی میبینی زیادی تعریف کردهی و پیرزنهای روبهروت همه دارن بهصورت غیرارادی اشتیاق نشون میدن، تصمیم میگیری خیلی حقیرانه اشاره کنی که «!but, after all, he was a man». و مطابق انتظارت، پیرزنهای روبهروت، برای اینکه احساس از دست دادن چیزی رو نکنن (یا اگه already کردهن، فراموش بکنن)، همدیگه رو نگاه میکنن و با تکون دادن عمودی سرشون (یه جوری که عبارت «آره بابا همه مردا ...» در ذاتِ لحنشون باشه) میگن «yes, yes»... بعد تو، مثل یه فاتح کبیر که فهمیده دهکده قبل از رسیدن تو کاملاً تخلیه شده و کسی برای قتلعامشدن نمونده، و بااینحال شمشیرش رو توا هوا میچرخه، مثل یه سفیر مهربانی ِ سازمان ملل وقتی موقع بغل کردن یه کودک مبتلا به ایدز ته دلش میترسه و بااینحال چشماش رو رو به دوربین میبنده، مثل وقتی یه دوست دوران دبیرستانت رو تو خیابون میبینی و تصمیم میگیری مثل یه جنتلوومن بری و باهاش سلام کنی و بااینحال از خودت منزجر میشی، مثل وقتی بعد از ۲۴ بار اسباب کشی میخوای اراده کنی و diary بچهگیت رو بریزی دور ولی بااینحال فکر میکنی که این یه وجب که جایی رو نمیگیره، مثل همه اینا، توی یه رودرواسیای (که نمیدونی اسمش رودرواسی هست) گیر میکنی، و عین هر فمینیست یائسه دیگهای، یاد دردهات - که گواه مسلمی بر عدم عدالت الهی بوده، و مصداق صادقی بر اینکه من هرگز درکت نمیکردم - میافتی و با ادای دِین به تابع δی آقای دیراک یهو از جا میکّنی و پشت میکروفون به همه پیرزنهایی که منتظرن ببین آخرش چی میشه، میگی «... and so, I». |
6:27 PM |