Exsanguinated to be | |
|
اسمهای ترکی که با «ن» شروع میشوند.
اسمهای ترکی که با لهجه تلفظ میشوند. اسمهای ترکی که صاحبشان سالهاست سعی میکند از زندگی میان گرگها حس غرور بکند. شرط میبندم که وقتی آلزایمر بگیرم، اولین چیزی که فراموش میکنم اسمم است. شاید اگر «ف ف»نامی، مرا «پ ش» صدا بزند، لبخند بزنم و بگویم «با نظر شما و پدرانتان موافقم» و بعد اجازه بدهم سالها مرا جای هر کسی که دلش میخواهد جا بزند. مهم اینست که مرا «عزیزم» خطاب میکند یا بعد از مدتی یک «م» به انتهای اسمم اضافه میشود و من بهطرز مذکرانهای ستیزفای میشوم. من، یقیناً، بعد بهش میگویم که میتواند مرا به اسم هر «پ ش» قدیمیاش که خواست، صدا بزند. منتهی در مهمانیها به من بگوید «عزیزم» و بقیه را با «ببخشید» صدا بزند که یک وقت اشتباه پیش نیاید. من پیشاپیش معذرت میخواهم که باید اسمم را در مغزش فرو کند. من در جاهای تنگ خوب فرو میروم. من اسمهای عجیب خوب به خودم میگیرم. و البته، خوشبختانه یا متأسفانه، خیلی کم به اسمم اعتماد میکنم. من، وقتی از بیرون به خودم نگاه میکنم حق میدهم به پسرکی که توی برگهی نظرسنجیاش نوشته بود «استاد، اسمتون بهتون نمییاد!». □ □ خواب میبینم دارم به مُردهشور کف پایم را نشان میدهم و میگویم «ببین. نوشته 'در جای خشک و خنک'؛ نه لزوماً یخچال». بیدار میشوم پاهایم از پتو بیرون مانده. تابستان را فروشندگان لوازم خانگی سرمازا اختراع کردهاند. بعد بستهاندش به ناف تدبیر خدا و وضعیت نجومی زمین به خورشید که دست تویش زیاد نشود. بعد هم خودشان رفتهاند رو تپههای آلپ، شلپ شلپ لیز خوردهاند و خندیدهاند و از دافهای خشک و خنکشان DVD مستند تهیه کردهاند. □ □ همان اهریمن همیشگی با همان انگشتان باریک و همان چرم fetish چسبناک و لبخندهای سیاه برّاق، لب چاه نشسته است. سطل را میاندازم ته چاه میآید کنارم مینشیند و آرام موهایم را مینوازد... (شیطان هیچوقت نمیداند «بو»ی موردعلاقهی من کدامست. شاید هم عمداً بوهای متفرقه به اهریمنهایش میزند تا من را به چالش بکشد و این سناریو دچار روزمرهگی نشود!) چشمهایش سفیدند با مردمک سیاه. انگار هیچوقت به مانیتور زل نزده که رگهای چشمش از رگهای پشت دستش سرختر بشود. لبخند میزنم. ته چشمهایش دلش میگیرد که دارد مقلوبم میکند. سطل میخورد ته چاه و شالاپّی صدا میدهد. من نگاهم را از چشمهایش نمیبازم. اما او میترسد. خودش را در آغوشم میاندازد. طفلک حکماً از صمیم قلب میترسد -- وگرنه او هم میداند که من سالهاست فقط بهعنوان ناظر بینالمللی به مسابقات اعزام میشوم. |
6:22 PM |