The "4 in the morning" at which Chris was asleep | |
|
حکایت همان مرد گاریچی در حسرت مرگ و اسبش بود...
دست دخترک را گرفتم و کشیدم و کشیدم؛ کمی مانده به مقصد/مقصود حوصلهاش سر رفت و بیتابی کرد - شاید هم خواب یه ماهی دیده بود - چرخ گاری در رفت؛ اسب رم کرد؛ گاریچی سیگار دیگری کشید و دخترک رفت که رفت. ما ماندیم و اندازه بیست و چند سال دیگر صبح بهخیر که هر روز سهم همسایهها را ازش میپردازیم و با لبخند طلوع خورشید را در امتداد بزرگراه تماشا میکنیم. |
6:27 AM |