When your empty brain of mine learn a new damn | |
|
برای مولی از کالیگولا میگویی - توی دلت؛
و من، صدای کفشهایم، صدای رقص کفشهایم، کفشهای برّاق من - که آخرش بهشان خندیدی - روی کفپوش چوبی چوبی تِ تَ تق تق. کالیگولا اگر میرقصید که افسانهی تو نمیشد؛ کالیگولا اگر لوده نبود، اگر کفشهای اسپرت نمیپوشد، اگر هیکلش اینقدر مردانه نبود، اگر یک شب یادش میرفت بگوید دوستت دارد، آنوقت مولی به اشکهای تو خیره نمیشد... آنوقت مولی خیال نمیکرد دارد بقل یک حرفهای میخوابد... □ بوی لیمو بوی مترسک که هنوز نمردهست، خاکسترش؛ بوی پاییزهای غروب شات لعنتی عزیز؛ بوی موهای سفید که روی بدنم پیدا میشوند؛ بوی تلاشهایی که میکنم برای انگیزههای بقیه؛ بوی تویی که نیستی ...میدونی تکیلا زدم |
7:54 PM |