The god damned shiner behind the veil and our fly-to approach | |
|
تمام روز را
- اِبآو یو - پرواز کردم و به مادر و جانی گفتم میروم قدم بزنم. به اندازهی تمام روز برای کودکِ درون، پفک و شکلات خریدم تا پشت چشمهایم جیش نکند، آن هم آن بالا. عصری که با جانی حرف میزدم گفتم بالهایم هنوز سالماند؛ فقط خستهام. گفتم تاریک است. گفتم اما فردا صبح هم میپرم ..) ؛ پوکهی خالی فشنگ را که به گردنش آویزان بود نشانم داد و گفت از پرندهها متنفر است. گفت شکار میشوند. گفت بالهایشان را میدهند سگ بخورد، بقیه را هم کباب میکنند. □ فردایش، تمام روز را - اِباو یو و سگه - پرواز کردم و به کسی نگفتم که فقط از سگه میترسم؛ حتی به خودم. جانی بیچاره هم هیچ فکری نکرد، آخر سگ را هیچوقت [آنطور که باید (بترسد)] ندیده بود؛ آخر (بهقول خودش) سالها بود باد زیر بالهایش نوزیده بود. آخر نشسته بود. آخر به نوازش کردن سگ رضایت داده بود. □ بر میگردم خانه. بالها را پارک کردهام توی پارکینگ؛ به مادر و جانی هم شببهخیر گفتهام. سگ، زوزه میکشد نصفهشب. بیدار میشوم و نگاهش میکنم، نگاهم میکند و ساکت میشود. چشمهایش ولی، هنوز، یعنی میخواهد بخوابد بهامید اینکه فردا دوباره زیرم بدود و از تلاش من برای بکدان نشدن به زمین ارضا بشود. [یاد شبی میافتم که جانی اینجا بود و گفت وقتیکه سگه خوابست، با لگد بزنم زیر فلانش تا برای همیشه برود] ... □ هشت بیدار میشوم و تا هشت و چهل دقیقه اسنوز میزنم؛ دیر شده است ولی! بالها را میچپانم زیر بغلم و میدوم... سگ خوابست. سگ توی خانه است. سگ هر وقت بیدار شود، من باید پرواز بکنم. سگ هر وقت من پرواز کنم، بیدار میشود. سگ هر وقت بوی تو را میفهمد بیدار میشود. سگ احمقست. فکر میکند تو داری نزدیک میشوی. سگ، احمقانهتر از من فکر میکند تو داری نزدیک میشود. سگ بیدار میشود. من باید پرواز کنم. من پرواز میکنم. من تمام روز را - بالای سر سگ و رویای سگ (آی.ای. تو) - پرواز میکنم. رویای سگ، از این بالا از خود سگ هم ترسناکتر است؛ وقتی فکر میکنم سگ اگر رویا نداشته باشد، نمیدود... اما من بدون [بوی] رویای تو هر روز صبح پرواز میکنم. |
4:46 AM |