Lesson Twelve, Exprohibition as unintentional obsession after early afternoon | |
|
دخترک میترسد و خودش را به پسرهی لندهور میچسباند،
انگار دفعهی اوّل پسر است، چون میخندد. انگار دفعهی هزارم دختر است، چون آرام میشود. پا میشوم میآیم بیرون، پارتنر محترمه هم با هزار پوزش و معذرت از پاهایی که لگد میکند از سالن میآید بیرون. باز فراموشیام زده بالا، یادم نمیآید دفعهی چندم است که نیمهی غیراجتماعی شخصیتم اینطور عقدهایبازی در میآورد. میخندد او، ولی. میترسم اگر واقعاً دفعهی اوّل باشد. میترسم اگر دفعههای قبل خرابتر کرده باشم. میترسم. دستم را میگیرد. پس میزنم. نگاهم میکند. این یعنی دفعهی اوّلم است. دستش را میگیرم. پس میزند. نگاهش میکنم. نگاهم میکند. یادم نمیآید قبلاً در این مواقع چهکار میکردهام. |
6:22 PM |