Evanescent reminiscence of adolescence before maturation -- All we know about stocking | |
|
احمقانهای [بهطرز ...]
کنار آخرین پلِ رودِ سنتفلانی نشستن، و برای فاحشههایِ ویرجین ِ پاتیل ِ کمر به دست - که استاکینگ عرقکردهشان برق میزند - اِیرکیس فرستادن اصلاً من را آپ نمیکند؛ در این شرایط. و نه در کافهی آنورِ خیابان نشستن، و به بالا تنهی فاحشههایِ ویرجین ِ پاتیل ِ کمر به دست - که استاکینگ عرقکردهشان دیده نمیشود - نگاه انداختن و فراموش کردن [و بعد از لیوان چهارم قهوه، بهیاد آوردن]. و نه کنار پنجرهی تاریک آپارتمانِ شخصیِ تکاتاقه نشستن، و صدای فاحشههایِ ویرجین ِ پاتیل ِ کمر به دست - که فقط احتمال میرود قبل از رفتن به فرودگاه، اجازه بدهند استاکینگشان عرق کند - را شنیدن و فکر کردن و نخندیدن. و نه زل زدن به صورتحسابهای دهم هر ماه که نه استاکینگ تویشان بهچشم میخورد، نه بلیط فرودگاه. † فکر کنم باید سری به قبرستان بزنم؛ فاحشهای که اینوقت شب بیاید قبرستان حتماً استاکینگش میارزد برای عرق کردن. □ در میزنند. لوئیجی پیر آمده دم در تا بپرسد چرا چند وقتیست شبها پردهها را میکشم با اینکه هر دو طرف تاریکست. ترجیح میدهم بهجای اینکه فکر کنم فضول است، یا مهربان، یا حقیقتجو بهانه را بیاندازم سر آخرین استاکینگـی که خریدم و آبی بود (یا قرمز، یا زرد... یادم نیست) (اما یادم هست دوست داشتم سیاه باشد!) و تعریف کنم که فقط شبیه اینست که کدام انگشتـت را توی بینیات بکنی، چیزی بین دقّت، هنجارشکنی، نفرت، عادت و خصّت که اتفاقاً لذّت هم زیر یکی از همین ۵ انگشت است؛ و البته هیچ لذّتی ندارد که مشتـت را بکنی توی بینیات! [میخندد!] و هیچ لذّتی ندارد که ۵ رنگ استاکینگ بخری برای روی هم پوشیدن... [میخندد!] میگویم صبر کند تا بروم استاکینگها را بیاورم نشانـش بدهم؛ با هیجان منتظر میماند. میروم توی اتاق و کمد را میگردم... کشوی میز توالت... زیر تخت... ... بر میگردم و میگویم «حتماً همه را با خودش برده» ترجیح میدهم بهجای اینکه فکر کنم بُردهای یا انداختیشان دور یا انداختمشان دور یا جایی آرشیوشان کردهام، صرفاً دروغ بگویم. دروغ میگویم و شببهخیر نیز. لوئیجی پیر، که سالهاست نوآوری و شکوفاییاش تمام شده، با همین چیزها هم ارضا میشود. □ بیشتر شاید تقصیر «روز تعطیل» بودنـش باشد؛ این را از زنگِ «کِیلا» میفهمم... مجبور میشوم بروم پای پنجره و کمی بیرون را نگاه کنم موقع حرف زدن با تلفن؛ چراغهای استاکینگفروشی انتهای خیابان روبهرو برق میزند. باید به کیلا هم بگویم جریان استاکینگ را؛ اما خُب، خوب نیست... تنها ۷۵ درصد احتمال دارد کیلا دقیقاً منظورم را بفهمد؛ و ۲۵ درصد احتمال دارد از خودم بهتر بفهمد؛ و این اصلاً خوب نیست. ترجیح میدهم فرض کنم مغازه استاکینگ فروشی فقط یک ادورتایزمنت است؛ و بس. کیلا میپرسد «کجایی؟» جواب میدهم «کنار کمد لباسها» کمی صبر میکند و بحث خودش را ادامه میدهد (مهم نیست چه انتظاری دارد)؛ و من کمد را میبندم... □ تابستان گرم است و من از تابستان گرمتر. عرق میکنم، حسّابی... جای تو هم - که حتماً الآن در جایی غیر از جهنّم خوابیدهای - و جای استاکینگها، استاکینگهایت، استاکینگهایمان، که تا الآن - حتی اگر دور نیانداخته باشیشان - صدهاهزاربار بازیافت شدهاند، هم عرق میکنم. من از تابستان خیلی گرمترم؛ خیلی بیشتر از سه ماه... |
10:00 PM |