Formal definition of Alpha | |
|
در من
چیزی میسوزد انگار ... باید بسوزد انگار. در من چیزی انگار ... خاموشش نمیکنی... میدانی میدانی... حاکسترش را اما آرام آرام آرام آرام آرام آرام آرام آرام جمع میکنی (با دستکش) ... گرمام میکنی انگار انگار انگار... □ □ □ پ.ن. قضاوت انگار تمام شد. میمیریم تا زنده شویم؛ زنده میشویم تا بمیریم. این وسط، گاهی، پیر هم میشویم؛ - قبل/بعد از مُردن - . اما تو را فراموش نمیکنیم؛ انگار، انگار؛ انگار. |
12:00 AM |