Ex-act ly | |
|
آخرین وسوسههای لذت است:
بودن. آنهم پیش از آنکه استاندارد – سریالایز – بشود و مجبور شویم آن را نیز مثل بادکنک و شلغم از داروخانه بخریم... پردهای نیست. محروم نماندهایم. فقط غرق شده است؛ در باتلاقی از ایمان و ترس و عذابوجدان. □ □ چرا کسی نمیآید نمیآید توی چشمهایـم نگاه کند و با غرور بگوید «دیگر دیر شده»؟ دیگر دیر شده؟ خدا امواتشان را بیامرزد آنهایی که یا توی چشمهایـم نگاه نمیکنند یا نمیدانند، یا نمیگویند، یا مثل تو هرهر و کرکر نمیخندند به من، و ساعتـم که خوابیده، و شصتـم که یک دو ماهی میشود پنجاه و پنج شده، و دوزاریام که خیلی وقتست ته کیفـم مچاله شده... شاید میدانند خیلی دیرست که ساعتـم بیدار شود، شصتـم از هفتاد و دو بزند بالاتر ... شاید میدانند دوزاریام، راستی راستی، گم شده. □ □ اگر موش شناسنامهام را نمیخورد، و کریسمس را دو سه روز – فقط دو سه روز – میانداختند عقب و کالسکهی بابانوئل توی برف گیر نمیکرد آنوقت لازم نبود هفت صبح بیدار شویم و تا یازده صبح مردد باشیم که باید بیدار شد یا نه. † † † حتماً همهی مردمـی که آنشب از دخترک کبریت نخریدند و فردا خودشان را تا مرز جنون مؤاخذه میکردند هم افسوس این را میخوردند که یادشان رفته بود که برای اسپانسر شدن یک زندگی ساده نه امضا لازم است، نه اثر انگشت. † † † حتی اگر موش شناسنامهام را میخورد، و کریسمس را دو سه روز – حتی دو سه روز – هم نمیانداختند عقب و کالسکهی بابانوئل هم توی برف گیر میکرد اما قلعهی ما در افق نمیسوخت، آنوقت شاید میشد هفت صبح بیدار شد و تا یازده شب کنار پنجره منتظر ماند. |
11:00 AM |