.fat | |
|
آدم توی تنهاییاش، قهرمان زیاد میشود؛ یعنی تصمیم میگیرد بشود. تصمیم میشود هیکلی بههم بزند که وقتی رفت جلو، وقتی رویش کلیک شد، وقتی چشمـی برق زد، دیگر تردیدی باقی نماند.
آدم توی تنهاییاش، تا کجاها که نمیرود... روی تخت دراز میکشد؛ چشمهایش را میبندد و سعی میکند تمام کول بودنـش را توی یک جسم چوبی/کاغذی/پلاستیکی/ویرچوال بگنجاند... آدم، توی تنهاییاش، احمق زیاد میشود، گرچه ذاتاً احمق است. □ دوربین، آخرین و تنها توتم من است که مانده؛ آنهم دو سه تیری بیشتر ندارد... میخواهم پولهایم را جمع کنم، یک کامیون پر، گلوله بخرم. بروی توی شهر همه را ببندم به رگبار، بعد بخندم؛ بخندم؛ بخندم. دوربین، شارژش تمام شده، چاقو هم با خودم آوردهام. ... □ □ تمام تعطیلات را توی کمد ماندم. شب که همه خوابیدند، بیدار شدم. دیدم رفتهای. باران میبارید. یادم نیست تعطیلات تمام شده بود یا نه، اما تو رفته بودی. |
7:44 PM |