Empty Zippo, the Blah | |
|
کافیـست – گاهی – به آسمان نگاه کنی؛
برف میبارد و اگر تمدن را پدران ما کشف نکرده بودند، تا صبح دفن میشدیم! † برف، میبارد! ... میرود زیر زمین، تا رودخانهها را پر کند... † برف، میبارد؛ تا وقتی یخ زد، لیز بخوریم و بمانیم لعنت بفرستیم یا بخندیم یا دژاوو بزنیم... □ یادم باشد، دفعهی بعدی که با خرسندی (و اشتیاق) جلوی آینهی بخار گرفته ایستادم و در نهایت تعجیل مواظب هم بودم که زخم نشود صورتم، و حس کردم دلـم برای هیچچیزی تنگ نیست، به این فکر کنم که شاید خیلی زود، زود، خیلی زود، دلـم برای همین روز(ها) تنگ بشود. † با همان ترانهی همیشگی - پیانوی معروف الئو – دفن میکنیمـ (اگر بیاندازیم توی رودخانه، پشتسرمان حرف در میآورند...) ـت... † شبها، فقط جاز، ( قهوهای و خاکستری و نارنجی و قهوه) ... نه که بیخوابی به سرم زده باشد، نه؛ فقط میترسم... † برف نمیبارد؛ فقط یخ میزند میترسم... { اگر خیلی بخورم، گیج بزنم، منگ و پاتیل بیام بیرون بعد روی پل هولـم بدی پایین تو رودخونه، خیس نمیشم که بپّره -- سرم میخوره به یخ و تو رو میبینم که اون پایین با چشمهای بسته، پشت یخها، سفید (مثل همیشه) دراز کشیدهای... } میترسم، من باید به یخ بـknockـم یا تو؟ بیداری؟ |
12:53 AM |