Delaw or misblieve rather than unbreaking the law | |
|
مورفی نشسته لب پنجره و هرازگاهی زبانش را تا ته در میآورد و فیالفور میبرد تو...
میترسم و به روی خودم نمیآورم؛ میخندد و به روی خودش نمیآورد... باز صد رحمت به گربهها؛ نمیفهمیدیم طلسمشان کجا قرارست یخهی آدم را بچسبد! □ □ تانیا، آه تانیای احمق من، تو هم، حتی تو هم میدانی که این جمعههای لعنتی تمامی ندارند... آرزو کردهام اگر یک بار فردای جمعه بشود چهارشنبه و بعد پنجشنبه و بعد شنبه و بعد بقیه ...؛ آنوقت تمام روز را لب پنجره بنشینم و برای همهی ماشینها و عابرین پیاده و سواره و موبایل بهدست و جیاف بهدست، دست تکان بدهم و لبخند بزنم... † تانیا، میبینی؟ دارم تمام میشوم... قبل از اینکه شب برسد و تمام شدنمان موجه بشود. تانیا، این دو سه ساعت آخر را خودت یک کاری بکن؛ من سردم است. تانیا، باران میآید؟ تانیا، خوابی باز؟ خوابی هنوز؟ خوابِ خواب؟ خوابِ ناز؟ تنهایی باز؟ □ □ مورفی از سرشب تا خودِ صبح لب پنجرهست؛ گربهه هم از صبح تا عصر دنبالم توی دانشگاه راه می رود... یه بعدازظهر می ماند که آنهم نمیشود از انتظار آمدن مورفی فرار کرد... † سرد نیست تانیا، غمانگیز هم نیست، ناامید هم نیستم؛ اما وقتی خوابم میبرد، تنها آرزویم این است که با سوتهای کشیده و چندشآور مورفی از خواب بیدار نشوم... تانیا، قول میدهی فردا بیدارم نکنی؟ |
12:54 AM |