Let's sign out or Colder serenade with lemon { please | & a } madam | |
|
الئو داری میمیری.
الئو امشب بالاخره/بازهم/بالاخره میمیری و من با قاشقی که دزدیدهام قبر را برایت/برایم/برایت میکَنَم. الئو، آب رودخانه اصلاً قبر خوبی نیست. حتی برای یکشب؛ ... مخصوصاً برای یک شب. □ □ الئو، موهایت که خیساند؛ چشمهایت را هم که دارند میجوند... حتماً دوباره آبششهایم خود به خود فعال شدهاند؛ که تو روی شانهام خوابیدهای... □ □ الئو قول میدهم تا ابد هر وقت پنجره را باز کردم ...و یاد تو افتادم ... الئو، اصلاً هیچوقت پنجره را باز نمیکنم. بگذار مردم بدانند/فکر کنند سالهاست تمام قولهایم را فراموش کردهام... سالهاست، پشت پرده در انتظار ابر لحظهشماری میکنم. الئو، تو که قولهای مرا باور [نـ]ـمیکنی؟! میکنی؟ تو که هرگز دوباره پشت پنجره قدم نمیزنی؛ میزنی؟ تو که هرگز نمیروی؛ میروی؟ پنجره را هم با تو دفن میکنم. □ □ الئو میبینی؛ هنوز هم دارم رؤیا میبینم شب/روز/خسته/ناباور خودت آخرین بار گفتی که مردهای یادت رفته؟ استیصال به مثابه چه؟ □ □ الئو خستهام. الئو تو هم بخواب؛ دلم نمیخواهد وقتی بیدار شدم تو خسته باشی. دلم نمیخواهد وقتی میخوابم خسته باشی تو هم بخواب و تلاش نکن؛ ببین من هم تلاش نمیکنم. اگر قسمت باشد، به خوابم میآیی... □ □ ببخش الئو، که آن دیوانه دوباره بخوابم آمد، وقتی تو هم توی خوابم بودی. خیلی تلاش کردم تا دوباره بخوابی. ایکاش وقتی این یکی دیوانه مرا از خواب بیدار کرد، تو – آن وسط – بیدار نشده باشی. □ □ الئو، تمام کتاب مقدّس را ورق میزنم دنبال پارادایم میگردم همان که آنقدر بهش فکر کردم که تو آمدی؛ آمدی و دیگر فکر نکردم. فکر کنم حالا وقتش است؛ دارد یادم میآید که صفحهی بعدیاش را راوی تمام کرده بود... □ □ داری میروی؟ داری من را با همهی تراژدیها، همهی مترسکها، همهی خوکها، همهی کرگدنها، همهی ماهیها، همهی رودخانهها، همهی ماهیگیرها، همهی گورکنها، همهی همهشان، تنها میگذاری؟ من با همهی تراژدیها، مترسکها، خوکها، کرگدنها، ماهیما، رودخانهها، ماهیگیرها، گورکنها، همهشان میرقصم؛ میخندم؛ آتشبازی میکنم؛ میخوابم؛ ... حتماً باید امشب بروی؟ میخواهی همهشان را بفرستم مرخصی؟ خیلی وقتست نرفتهاند. راستش اینطرفها هم خیلی شلوغ شده. میخواهی تمیزش کنیم؟ داری میروی؟ میترسم تمیزش کنم و برنگردی. حیف نیستند؛ اما رقص، آتش، خواب، ... میترسم تمیزش کنم و برگردی. □ □ داری میرقصی؟ داشتم میرقصیدم وقتی آمدی... خیلی وقت بود آمده بودم. داری میروی؟ □ □ الئو، تمام شب میترسم که صبح بشود و نیایی و من باز هم به همان سمفونی بدون غلط گوش بدهم و چیزی برای خندیدن نباشد و تا شب با سوتم همنوازی کنم و چیزی برای گریستن نباشد و تو نیایی. □ □ به گدایی میافتم؛ آخرین سکههایم را (هم) به تو دادم اما تو خندیدی. راه رفتم، یادت افتادم، رفته بودی، بهگدایی افتاده بودم. □ □ میبینی الئو، زندگی سگی شدهاست. از همان مدلـی که میترسیدی اگر بمیری، زندگی بعدیات آنطوری بشود. و شد. و شده است. دستـت را بهمن بده. □ □ وقتی نیستی الئو، خیلی سرد است؛ و وقتی هستی خیلی خُنک - در تابستان - ! مائده اسم بهتریـست، تا سرندیپیتی. از وقتی نیستی الئو، از وقتی قرار نیست دیگر باشی (قرارست دیگر نباشی)، روی تخت جایت قهوه گذاشتم. تا صبح نمیماند، نیمههای شب میریزد – مثل تو – اگر هم بماند، صبح سرد شدهاست – مثل تو – و باید گرمش کرد دم صبح – مثل تو – و کلی با سکونـش آرام شد – مثل تو – و با گرمای مجددش، لبخند زد – مثل تو – و وقتی تمام شد، فنجان را شکست – یعنی رفتهای – . |
10:28 PM |