Vague misspell of a vague | |
|
پیر شدهام، الئو
آنقدر پیر که فهمیدهام کارهای مهم را باید در سکوت کرد و نه در تاریکی. □ پیر شدهام، الئو خودت هم اگر تا صبح بشینی و جمع و تفریق کنی، میبینی پیر شدهام. فرتوت. آنقدر که ناامید میشوی جوانم کنی. آنقدر که ترجیح میدی پیانو را بفروشی و با آن ماشین چرخریسی بخری. □ پیر شدهام، الئو تو هم آخرش، آنجور که پیش هروی مینواختی خلوت شمعدانیهایت را برایـم نزدی. درک نمیکردم لابد. درک نکردهام لابد. تقصیر هروی بود. صدالبته من هم او را پیر کردم. اما تو جوان ماندی الئو. جوان، لعنتی. جوان. دلم برای هروی میسوزد. فقط دفاع میکرد. گوشش را پُر کرده بودی با آن ملودیهای جذابتر از رنگ موهایت. پُر الئو. آنقدر که نمیشنید دارد پیر میشود. آنقدر که التماسهایت برای نمردن را نشنید و در اوج لذت مرد. دلم برای خودم میسوزد، الئو. حمله، گاهی، زودتر پیر میکند. حمله، گاهی، پیرتر میکند، الئو. □ □ □ وقتی اسکیموئه با اون لباس همیشگی و کلفتـش وارد بار شد، با طعنه ازش پرسیدیم گرمـت نمیشه؟ با همون نگاه بیروح و خشکش گفت «من از یه جای خیلی سرد مییام»... همه ساکت شدیم. اون هم نفهمید که ما حرفی واسه گفتن داشتهیم یا نه... □ سالها بعد، وقتی تو قطب دیدمش که تنها با یه چوب ماهیگیری بالای یکی از این چالههای کوچک روی زمین نشسته بود ازش پرسیدم «تو این همه مدت سردت نمیشه؟» با لحن طعنهدار و حاضرآمادهای بلند خندید. پرسیدم «واقعاً تو این همه مدت تنهایی سردت نمیشه؟» ساکت شد. و من هیچوقت نفهمیدم حرفی واسه گفتن داشت یا نه... □ □ □ ژولیت زنگ زد؛ گفت که هنوز آخرین صورتحسابم رو تسویهحساب نکردم باهاش. گفت که داره میره که بخوابه. گفت که خستهست. گفت که نمیدونه برا چی زنگ زده. حتی دلـش نمیخواسته زنگ بزنه. گفت هر وقت خواستم، برم باهاش تسویه کنم. گفت منتظر نیست. گفت امیدواره که هیچوقت دیگه زنگ نزنه. گفت که دلـش میخواد قوی باشه. گفت که وقتی میخوابه هیچکی گریههاش رو نمیبینه. گفت که تو خواب گریه نمیکنه. گفت وقتی بیدار میشه یادش میره که باید گریه میکرد. گفت حساب آخرم رو بخشیده. گفت دلـش نمیخواد بهونهای داشته باشم که برم برای دیدنش. گفت که اگه لازم بدونه، برام قهوه پُست میکنه که بعدش بهونهای داشته باشه که زنگ بزنه. [هممم... این آخری رو البته فکر کنم نگفت. من حس کردم. یا دلـم خواست. یا دلـم خواست حس کنم.] ساکت موند؛ من هنوز داشتـم فکر میکردم به ژولیتـی که این وقت شب زنگ بزنه چی باید گفت. باید شمارهحسابـش رو پرسید، یا براش از بدبختیها گفت تا دلـش بسوزه و بقیهی چیزها رو هم، نگفته ببخشه. گفت میخوام بخوابم. گفتم شببهخیر. □ فکر کنم خوابید. من که شببهخیرم رو گفتم. اما اگه نخوابه... □ اوه پسر، قهوه هم تموم شده. |
3:15 AM |